گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

نه بی‌یادت برآید یک دم از من

نه بی‌رویت جدا گردد غم از من

بزن بر جانم آن زخمی، که دانی

به شرط آنکه گویی: مرهم از من

دلم را خون تو میریزی و ترسم

که خواهی خون بهای دل هم از من

مرا از هر که دیدی بیش کشتی

مگر کس را نمی‌بینی کم از من؟

اگر آهی بر آرم زین دل تنگ

به تنگ آیند خلق عالم از من

کجا کارم ز قدت راست گردد؟

که برگشتی چو زلف پر خم از من

به سودای تو گشت از هر کناری

جهان پر نوحه و پر ماتم از من

چنان رسوا شدم در عالم این بار

که گویی: پر شدست این عالم از من

بسان اوحدی، دور از تو، بیمست

که فریادی برآید هر دم از من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode