گنجور

 
اوحدی

از تو میسر نشد کنار گرفتن

پیش تو داند دلم قرار گرفتن

کعبهٔ من کوی تست و حج دل من

حلقهٔ آن زلف تابدار گرفتن

گر ز دل من به گرد غصه برآری

از تو نخواهد دلم غبار گرفتن

عشق ترا نیک می‌شمردم و بد شد

جهل بود کار عشق خوار گرفتن

دست نگارین مبر به تیغ، که ما خود

دست بشستیم ازین نگار گرفتن

حاصلت از یار چون به جز غم دل نیست

توبه کن، ای اوحدی، ز یار گرفتن

رو به کناری بساز، چون نتوانی

کام دل خویش در کنار گرفتن