گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

امروز عید ماست، که قربان او شدیم

اکنون شویم شاه، که دربان او شدیم

چندان غریب نیست که باشد غریب‌دار

این سرو ماه چهره، که مهمان او شدیم

ای بادصبح، بگذر و از ما سلام کن

بر روضه‌ای، که عاشق رضوان او شدیم

فرخنده یوسفیست، که زندان اوست دل

زیبا محمدیست، که سلمان او شدیم

این خواجه از کجاست؟ که «طوعا و رغبة»

بی‌کره و جبر بندهٔ فرمان او شدیم

تا ما گدای آن رخ و درویش آن دریم

ننشست خسروی، که ز سلطان او شدیم

گفتم: ز درد عشق تو شد اوحدی هلاک

گفتا: چه غم ز درد؟ که درمان او شدیم