گنجور

 
اوحدی

یارب، تو حاضری که ز دستش چه میکشم؟

وز عشوه‌های نرگس مستش چه میکشم؟

صد نوبت آزمودم و جز بند دل نبود

دیگر کمند زلف چو شستش چه میکشم؟

چون آهوان به حکم خطا حلق خویشتن

در حلقه‌های سنبل پستش چه میکشم؟

گفتم: به دامنش بکشم گرد از آسمان

چون گرد بر ضمیر نشستش چه می‌کشم؟

چندین هزار جو و جفا زان دهن، که نیست

از بهر یک دو بوسه که هستش، چه میکشم؟

خونم ز دل گشود و برویم ببست در

بنگر که: از گشاد وز بستش چه میکشم؟

ایدل، ندیده‌ای، برو از اوحدی بپرس

تا از دو لعل کینه پرستش چه میکشم؟