گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اوحدی

روزی بر آن شمع چو پروانه بسوزم

در خویش زنم آتش و مردانه بسوزم

چون با من بیگانه غمش را سر خویشست

با خویش در آمیزم و بیگانه بسوزم

دیوانه شوم، سر به خرابات برآرم

بر خویش دل عاقل و دیوانه بسوزم

گر آتش اندوه برین آب بماند

هم رخت براندازم و هم خانه بسوزم

در وصل دلم را نه به پیمانه دهد می

در می‌فگنم آتش و پیمانه بسوزم

یاران همه در گلشن وصلند به شادی

من چند درین گلخن ویرانه بسوزم؟

گر بر گذرم دام نهد، اوحدی، این بار

هم دام بدرانم و همه دانه بسوزم