گنجور

 
اوحدی

من بادهٔ عشق نوش کردم

چون مست شدم خروش کردم

هر عربده‌ای که باده انگیخت

با زاهد خرقه‌پوش کردم

هر کس که زما و من سخن گفت

او را به دو می خموش کردم

چون هوش برفت از رقیبان

این بار حدیث هوش کردم

پندم مده، ای رفیق، بسیار

انگار که: پند گوش کردم

بگذار، که من نماز خود را

در خانهٔ می فروش کردم

بر آتش عشق اوحدی را

امروز تمام جوش کردم