گنجور

 
اوحدی

سخت به حالم ز تو من، ای مدد حال بیا

فال به نام تو زدم، ای تو مرا فال بیا

عهد من از یاد مهل، تا نشوم خوار و خجل

نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بیا

عاشق دیوانه شدم، وز همه بیگانه شدم

بر در می‌خانه شدم، خیز و به دنبال بیا

دور شدی، دیر مکش،بر مچشان زهر و مچش

ای همه شغلی بتو خوش، با همه اشغال بیا

تا به رخت عید کنم، روی به توحید کنم

آخر شعبان چو شدی، اول شوال بیا

پر می و نقلست سرا، با همه پیکار چرا؟

شاهد مجلس، بنشین، زاهد بطال، بیا

می‌روم از دست دگر، واقعه‌ای هست دگر

شد دل من مست دگر، ای تن حمال، بیا

بهمن غم کرد درون، دست به دستان و فسون

رستم جان گشت زبون، ای خرد زال، بیا

عقل بینداخت قلم، شخص هنر ساخت به غم

کفر برانداخت علم، مهدی دجال بیا

این بصر و طرف بهل، وین نظر ژرف بهل

این ورق و حرف بهل، ای سخن لال بیا

روز وصالست مرا، صبح کمالست مرا

غرهٔ سالست مرا، اوحدی، امسال بیا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode