گنجور

 
اوحدی

نبض دل شوریدهٔ محرور گرفتم

دامن ز هوی و هوسش دور گرفتم

زین حجرهٔ ویرانه چو شد سیر دل ما

راه در آن خانهٔ معمور گرفتم

گر راه درازست، چه اندیشه؟ که پنهان

ره توشه ازان منظر منظور گرفتم

در صورت حورا صفتی نیست ز حسنش

من دیده ز دیدار چنان حور گرفتم

تا مرده دلان را ز کف غم برهانم

چون روح نفس در نفس صور گرفتم

در حضرت سلطان معانی به حقیقت

بردیم مثال خود و منشور گرفتم

ای اوحدی، آن نور که پروانهٔ اویی

چون رفت؟ که این تابش از آن نور گرفتم