غزل شمارهٔ ۴۷۵
تا دل اندر پیچ آن زلف به تاب انداختم
جان خود در آتش و تن در عذاب انداختم
خود زمانی نیست پیش دیدهٔ من راه خواب
بس که این توفان خون در راه خواب انداختم
تا نپنداری که دیدم تا برفتی روی ماه
یا به مهر دل نظر بر آفتاب انداختم
از شتاب عمر میترسد دل من، خویش را
زان بجست و جوی وصل اندر شتاب انداختم
بود خود در عشق تو هم سینه ریش و دل کباب
دیگر از هجرت نمکها بر کباب انداختم
شکر کردم تا در آتش دیدم این دل را چنین
زانکه میپنداشتم کین دل به آب انداختم
چون نه مرد آن دهانم، با لب شیرین تو
اوحدی را در سؤال و در جواب انداختم
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.