گفتم: به چابکی ببرم جان ز دست عشق
خود هیچ یاد و هوش نیاورد مست عشق
صد گونه مرهم ار بنهی سودمند نیست
آنرا که زخم بر جگر آمد ز شست عشق
گفتیم: دل ز عشق بپرداختیم و خود
هر روز بیش میشود این جا نشست عشق
هر چند سر کشیدم ازین عشق سالها
هم زیر پای کرده مرا زور دست عشق
ایزد مگر به لطف خلاصی دهد، که راه
بیرون نمیبریم ز دیوار بست عشق
ای نیکخواه عافیت اندیش خیر گوی،
زین پس مکن نصیحت محنت پرست عشق
پرسیدهای که: باده خورد اوحدی؟ بلی
خوردست باده، لیک ز جام الست عشق
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.