گنجور

 
اوحدی

یار آن کسی بود که به کارت نگه کند

باری نگه کنی، دوسه بارت نگه کند

گاه دعا به نالهٔ زیرت چو گوش کرد

روز بلا به گریهٔ زارت نگه کند

روزی اگر ترا به میان در کشد غمی

دستی بگیرد و ز کنارت نگه کند

بار کسی بکش، که ز پای ار بیوفتی

باری به اوفتادن بارت نگه کند

چون مست شد ز بادهٔ اندوه او سرت

جامی دو کم دهد، به خمارت نگه کند

از مهر دوستی چه کنی فخر؟ کو ز کبر

هر ساعتی به دیدهٔ عارت نگه کند

اغیارات ار نگه نکند هیچ باک نیست

چون اوحدی بکوش، که یارت نگه کند