گنجور

 
اوحدی

نه آخر دل من خراب از تو شد؟

نه آخر دو چشمم پرآب از تو شد؟

نه آخر تن ناز پرورد من

گرفتار چندین عذاب از تو شد؟

مکن خواب و چشم مرا غم بخور

کزین گونه بی‌خورد و خواب از تو شد

ز لب آب وصلی بدین سینه ریز

که برآتش غم کباب از تو شد

چو چنگم به گفتار خوش می‌نواز

که فریاد من چون رباب از تو شد

به یاقوت خود حال اشکم بپرس

که بر چهره چون لعل ناب از تو شد

متاب از بر اوحدی روی خویش

که بیچاره در تنگ و تاب از تو شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode