گنجور

 
اوحدی

ز بلبل بوستان پر ناله و فریاد خواهد شد

که صحرا سبز و گلها سرخ و دلها شاد خواهد شد

عروس گل ز اطراف چمن در جلوه می‌آید

بیا، گو: بلبل مشتاق اگر داماد خواهد شد

ز بس کالحان داودی ز مرغان عزیمت خوان

به گوش من رسید، امشب زبورم یاد خواهد شد

چنان می‌نالم از سودای آن گل‌چهره هر صبحی

که از نالیدن من عندلیب استاد خواهد شد

ز عشق روی آن لیلی من ار مجنون شوم شاید

که گر شیرین ببیند روی او فرهاد خواهد شد

نه تنها آبرویم برد و در جانم فگند آتش

که خاکم کرد و خاکم نیز هم بر باد خواهد شد

گرفتم کاوحدی آزاد گشت از هر که در عالم

ز بند او نمی‌دانم که چون آزاد خواهد شد؟