چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد
دستم ز غم به جامه دریدن در اوفتد
گر پرتوی ز روی تو افتد بر آسمان
ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد
ور قامتت به باغ درآید، ز شرم او
حالی به قد سرو خمیدن در اوفتد
پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو
روزی که اتفاق پریدن در اوفتد
جان کمترین نثار تو باشد ز دست ما
آن ساعتی که فرصت دیدن در اوفتد
دانم که: بر حکایت من رحمت آوری
وقتی گرت مجال شنیدن در اوفتد
خلوت نشین خیال تو گر در دل آورد
چون اوحدی به کوچه دویدن در اوفتد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.