گنجور

 
ابوعلی عثمانی

قالَ اللّهُ تَعالی. اَلا لِلّهِ الدِّینُ الْخالِصُ.

انس مالک رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ گوید که پیغامبر صَلّی اللّهِ عَلَیْهِ وَسلّم گفت سه چیز است که دل مسلمانانرا از خیانت پاک کند، اخلاص اندر عمل خدایرا و نصیحت کردن پادشاه و جماعت مسلمانانرا ملازمت کردن.

و اخلاص آن بود که طاعت از بهر خدای کند چنانک هیچ چیز دیگر باز آن آمیخته نباشد و بدان طاعت تقرّب خواهد بخدای عَزَّوَجَلَّ و با کسی دون خدای عزّوجلّ تصنّعی نجوید و محمدتی چشم ندارد از خلایق و جاهی امید ندارد یا معنیی که آنرا ازین حد بیرون برد بظاهر و باطن و اگر گویند صافی بکردن سرّ بود از دیدار مخلوق درست آید و اگر گویند اخلاص توقّی اخلاص بود از ملاحظت اشخاص درست آید.

و از پیغامبر صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلّمَ می آید که گفت خداوند سُبْحانَه و تَعالی گفت اخلاص سرّی است از اسرار من، اندر دل بندۀ می نهم که او را دوست دارم.

حذیفه رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ گوید که پرسیدم از پیغامبر صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلّمَ که اخلاص چیست گفت پیغامبر صَلّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلّمَ که از جبرئیل عَلَیْهِ السَّلامُ پرسیدم از اخلاص، جبرئیل گفت از ربّ العزّه جَلَّ جَلالُهُ پرسیدم که اخلاص چیست گفت سرّی است از سرّهای من اندر دل بندۀ نهم که او را دوست دارم.

از استاد ابوعلی رَحِمَهُ اللّهُ شنیدم که گفت اخلاص خویشتن را نگاه داشتن است از دیدار خلقان و صدق، پرهیز کردنست از مطالعت نفس و مخلص را ریا نبود و صادق را اعجاب نبود.

ذوالنّون مصری گوید اخلاص تمام نبود الّا بصدق اندرو و بصبر برو و صدق تمام نبود مگر باخلاص اندرو و مداومت برو.

ابویعقوب سوسی گوید هرگاه که اندر اخلاص خویش اخلاص بیند آن اخلاص را باخلاصی دیگر حاجت آید.

ذوالنّون مصری گوید سه چیزست علامت اخلاص یکی آنک مدح و ذمِّ عام نزدیک او یکی باشد و دوم آنکه رؤیت اعمال فراموش کند سوم آنکه در آخرت هیچ نبیند عمل را عمل خویش.

ابوعثمان گوید اخلاص آن بود که نفس را اندر وی هیچ حظ نبود بهیچ حال و این اخلاص عام باشد و اخلاص خاص آن بود که آنچه برایشان رود نه بایشان بود، طاعتها همی آید ازیشان و ایشان از آن بیرون و ایشانرا طاعت، دیدار نیفتد و آن بچیزی نشمرند آن اخلاص خاص بود.

ابوبکر دقّاق گوید نقصان مخلص، اندر اخلاص، دیدن اخلاص بود چون خدای عَزَّوَجَلَّ خواهد که اخلاص او مُخْلَص بود رؤیت وی از اخلاص وی بیفکند تا مُخْلَص بود نه مُخْلِص.

سهل بن عبداللّه گوید ریا نشناسد مگر مخلص.

ابوسعید خرّاز گوید ریاء عارفان فاضلتر از اخلاص مریدان بود.

ذوالنّون گوید اخلاص آن بود که از دشمن نگاه دارند تا تباه نکند برو.

ابوعثمان گوید اخلاص، نسیان رؤیت خلق بود بدوام نظر بخالق.

حُذیفة المرعشی گوید اخلاص راست ایستادن افعال بنده بود اندر ظاهر و باطن.

و گفته اند اخلاص آن بود که برای حق کند و بدان صدق خواهند

سَری گوید هر که خویشتن را آراسته گرداند اندر چشم مردمان، بآنچه اندر وی نبود از رتبت خویش بیفتاد نزدیک خدای عَزَّوَجَلَّ.

فضیل گوید دست بازداشتن عمل برای مردمان ریا بود و کار کردن برای مردمان شرک بود و اخلاص آن بود که ترا خدای عَزَّوَجَلَّ ازین هر دو عافیت دهد.

جنید گوید اخلاص سرّی است میان بنده و خدای نه فریشته داند که بنویسد و نه شیطان داند که آنرا تباه کند و نه هوا داند که آنرا بگرداند.

رُوَیْم گوید اخلاص اندر اعمال آن بود که اندرو هر دو سرای عوض چشم ندارد و از هر دو فریشته هیچ حظّ نبیوسد.

سهل عبداللّه را پرسیدند که بر نفس مردم چه سختر گفت اخلاص، زیرا که نفس را اندرو نصیب نباشد.

و کسی دیگر را پرسیدند از اخلاص گفت آن بود که بر کار خویش جز خدایرا کس را گواه نکند.

کسی گوید در نزدیک سهل بن عبداللّه شدم، روز آدینه، پیش از نماز، ماری دیدم اندر خانۀ او، من پایی فرا پیش می نهادم و یکی باز پس، گفت اندر آی که کس بحقیقت ایمان نرسد و از هیچ چیز که بروی زمین بود بترسد پس مرا گفت اندر نماز آدینه چگویی گفتم میان ما و مسجد شما یک شبانروز راهست، دست من بگرفت بس چیزی برنیامد که مسجد دیدم و اندر مسجد شدیم و نماز آدینه بکردیم و بیرون آمدیم و اندر مردمان می نگرستیم و ایشان میرفتند گفت اهل لا اله الّا اللّه بسیارست و مخلصان از ایشان، اندکی اند.

مکحول گوید که هیچ بنده نبود که چهل روز اخلاص بجای آرد اندر عبادت الّا که چشمۀ حکمت از دل وی بر زبان وی گشاده گردد.

یوسف بن الحسین گوید عزیزترین چیزی اندر دنیا اخلاص است هرچند جهد کنم تا ریا از دل خود بیرون کنم بر گونۀ دیگر از دل من بر روید.

ابوسلیمان گوید چون بنده مخلص شود ریا و وسواس از وی بریده شود بیکبار. وباللّه التوفیق.