گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

نیمشبی با دو سه دستان طراز

کرده بافسون در افسانه باز

تهمتیان غم عشق صنم

چون من و عرفی همه افسون دم

حجله بذیل نفس آمیخته

هر نفسی رنگ نوی ریخته

بردل خود بسته یکایک طراز

پرده زآرایش خود کرده باز

کنج مصیبتکده داشتیم

تخم نه اندوخته میکاشتیم

جمله تهی مایه و گوهر فروش

تشنه لب و چشمه کوثر فروش

نازده می چهره برافروخته

خام چو شادی و چو غم سوخته

مایه بی دردی لاف و ملال

از طیران مست و فرو بسته بال

محرم دل با همه بیگانگی

با مگسی دعوی پروانگی

سوخته داخل آن جمع بود

کش همگی سوخته شمع بود

از طیران بسته پرعرض حال

شعله نهان ساخته در زیر بال

سردی از آن جمع دروکار کرد

نغمه رمزی به نفس یار کرد

تیغ ملامت ببلاغت کشید

طنز در آغوش کنایت کشید

کنج مصیبتکده شمعیش بود

ریخت بپروانه او مشت دود

گفت که ای زایر ایوان شمع

گرد تو ننشسته بدامان شمع

زاول شب تا دم صبح امید

دیده شب هیچ نماندی سفید

تخم شد آمد بهوا کاشتی

پاس رخ شمع همیداشتی

تا بکی ای هدهد مشکین نفس

بال و پر افشانی و رانی مگس

در غم این دیده نغنوده شو

آخر ازین شغل برآسوده شو

خود چکند شمع مگس ران ما

سایه ببر از سر ایوان ما

ای بزوایای هوا عنکبوت

کم ز مگس از مگسی کرده قوت

رشته پروانه تنیدن که چه

بر مگسی دام کشیدن که چه

قوت خود از شعله کن ای بلهوس

بلکه تو شو طعمه آتش چو خس

برگذر از طرف حریم وصال

در شکن این جنبش ناقص ببال

بال مگس نیز بجنبش دراست

جنبشی از بال تو کاملتر است

گر بره کام بود گرم خیز

بر قدم قند بود بوسه ریز

کام مگس لب بشکر دوختن

مطلب پروانه فرو سوختن

گر مگسی بر اثر قند باش

ورنه درآتش شو و خرسند باش

غوطه در آتش زن وکوثر شمار

شعله بفانوسی خود بر گمار

گرنه در آتش بودت جایگاه

کی بودت در دل معشوق راه

دیده بآمیزش او باز کن

مست حمیت شو و پرواز کن

عرفی ازین دره چه سان بر شوم

جای قدم نیست که برتر شوم

ورنه هنوزم هوسی در سر است

نامه پرواز به بال اندر است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode