گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

وه که از دوختن، این چاک گریبان رفته است

این شکافی است که تا دامن ایمان رفته است

به حوالی تن از شرم نیاید فردا

جان آن کس که ز هجران تو آسان رفته است

لذتی یافته کام دلم از ناوک او

کز گلوی هوسم چاشنی جان رفته است

رفت آن آفت دین از برم ای هوش بیا

تا ببینم که چه ها بر سر ایمان رفته است

همت آن بود که لب تشنه بمیرد عرفی

ور نه صد بار به سر چشمه ی حیوان رفته است

 
 
 
صائب تبریزی

غنچه را چاک به دامن ز گریبان رفته است

تا که دیگر به تماشای گلستان رفته است؟

از لب یار به پیغام بسازید که خضر

بارها تشنه ازین چشمه حیوان رفته است

بوی خون می رسد از تربت مجنون به مشام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه