گنجور

 
عرفی

اگر آرایش از دکانچهٔ ناموس بستانی

سر آویل تذرو و حلهٔ طاووس بستانی

نگیری هیچ اسباب ترنم، در ضرر افتد

همه هیهات برداری، همه افسوس بستانی

چراغت از دل آتش پرستان گر شود روشن

در اندازی درآتش سبحه و ناقوس بستانی

ادب از دست بگذاری و سودای وصال او

به لعلش جان دهی در آستانش، بوس بستانی

هر آن سرمایهٔ مقصود نایاب تر، عرفی

نجویی گر دهندت قدر نامحسوس بستانی