گنجور

 
عرفی

ما جام درد با دف و نی کم کشیده ایم

دایم قدح نهفته ز محرم کشیده ایم

دامن ز جام می مکش ای محتسب که ما

جام و سبو ز چشمهٔ زمزم کشیده ایم

دانسته ایم تلخی عیش گذشته را

تا خویش را به حلقهٔ ماتم کشیده ایم

ناسور گشته زخم و نمک را چه می کنیم

ما انتقام خویش ز مرهم کشیده ایم

ای آسمان مناز به بیداد خود که دوش

آهی برای مردم عالم کشیده ایم

ما داده ایم شیوهٔ غم بی شکی قرار

عرفی چه ها ز مردم بی غم کشیده ایم