گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

کسی کو دلگشا ماند، دلش چون سنگ می بینم

از آن در خوشدلی هم، خویش را دلتنگ می بینم

به راه عشق هر کس کوششی دارد به غیر من

که دایم چند و چون در منزل و فرسنگ می بینم

ندانم کاین پریشان دل چه می خواهد ز جان خود

مدام این شیشه را در گفت و گو با سنگ می بینم

همین غم ها به عهد جهل بود اما نمی دیدم

همان شد کان جفا از دانش و فرهنگ می بینم

تو حق می بینی و من هم ای حکیم، این جنگ بی سود است

تو خاصیت ز گوهر بینی و من رنگ می بینم

نقاب از چهره تا افکنده ای، خورشید تابانم

ز شرم بی نقابی با قضا در جنگ می بینم

نمی دانم که عرفی را چه معنی می خلد در دل

که بازش های های گریه هر آهنگ می بینم

 
 
 
فیاض لاهیجی

ز گرمی دستگاه اهل عالم تنگ می‌بینم

شررواری گمان گر هست هم در سنگ می‌بینم

به رنگ و بو میالا دامن خواهش درین گلشن

که زیر پردة هر غنچه صد نیرنگ می‌بینم

حقیقت در لباس هر مجازی جلوه‌ها دارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه