کسی کو دلگشا ماند، دلش چون سنگ می بینم
از آن در خوشدلی هم، خویش را دلتنگ می بینم
به راه عشق هر کس کوششی دارد به غیر من
که دایم چند و چون در منزل و فرسنگ می بینم
ندانم کاین پریشان دل چه می خواهد ز جان خود
مدام این شیشه را در گفت و گو با سنگ می بینم
همین غم ها به عهد جهل بود اما نمی دیدم
همان شد کان جفا از دانش و فرهنگ می بینم
تو حق می بینی و من هم ای حکیم، این جنگ بی سود است
تو خاصیت ز گوهر بینی و من رنگ می بینم
نقاب از چهره تا افکنده ای، خورشید تابانم
ز شرم بی نقابی با قضا در جنگ می بینم
نمی دانم که عرفی را چه معنی می خلد در دل
که بازش های های گریه هر آهنگ می بینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق شاعر نسبت به عشق و دردهای ناشی از آن میپردازد. شاعر میگوید که دلش مانند سنگ سخت شده و در لحظاتی که باید دلش خوش باشد، احساس دلتنگی میکند. او در عشق، خود را تنها و سردرگم مییابد و در تلاش برای درک این احساسات، با سنگ و شیشه مقایسه میکند. شاعر به نادانی گذشتهاش اشاره میکند که او را به جفا و درد رسانده و اکنون با دانش و فرهنگ، مشکلات را بهتر میبیند. در نهایت، او به تضاد بین دیدگاههای خود و حکیم اشاره میکند و در پی یافتن معنایی برای دردها و اشکهایش است.
هوش مصنوعی: کسی که همیشه خوشحال و راضی به نظر میرسد، در عمق دلش احساس سردی و سنگینی دارد. حتی در اوج خوشحالی، خود را غمگین و دلتنگ مییابد.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق، هرکس تلاشی میکند، اما من همیشه به جزئیات و فاصلهها فکر میکنم و مدام درگیر بررسی مسیر و مراحل هستم.
هوش مصنوعی: نمیدانم این دل آشفتهام چه خواسته است، همیشه در گفتوگو با سنگ، شیشهای از جان خود را میبینم.
هوش مصنوعی: در گذشته زمانی که نمیدانستم، این غمها برایم ناشناخته بودند، اما حالا که از علم و فرهنگ آگاه شدم، متوجه شدم که همین غمها و بدبختیها ناشی از این آگاهی و شناخت است.
هوش مصنوعی: تو به درستی مینگری و من نیز ای حکیم، اما این دعوا بیفایده است. تو اصل و حقیقت را مشاهده میکنی و من تنها ظواهر و رنگها را میبینم.
هوش مصنوعی: وقتی که نقاب را از صورتت برداشتهای، من که مانند خورشید میدرخشم، به خاطر شرم از وجود بیپوشش تو، در جنگی با قضا و تقدیر قرار میگیرم.
هوش مصنوعی: نمیدانم عرفی چه احساسی در دلش دارد که هر بار صدای آهنگ را میشنود، بیاختیار گریهاش میگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز گرمی دستگاه اهل عالم تنگ میبینم
شررواری گمان گر هست هم در سنگ میبینم
به رنگ و بو میالا دامن خواهش درین گلشن
که زیر پردة هر غنچه صد نیرنگ میبینم
حقیقت در لباس هر مجازی جلوهها دارد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.