گنجور

 
عرفی

ای ساقی بلا ز شراب تو سوختیم

با آن که آتشیم ز آب تو سوختیم

در شب گذشت عمر و ندیدیم روی صبح

ای بخت از گرانی خواب تو سوختیم

پایت رکاب پرور و دستت عنان نواز

از غیرت عنان و رکاب تو سوختیم

طالع نگر که گرم عتاب آمدی و ما

نا برده لذتی ز عتاب تو سوختیم

از گرمی محبت ما سوخت شرم یار

ای عشق جلوه کن نقاب تو سوختیم

از خود روانه ایم به معمورهٔ عدم

عرفی تحملی ز شتاب تو سوختیم