ماتشنگی به دجله و جیحون نمی دهیم
یک العطش به صد قدح خون نمی دهیم
آب حیات از لب ما می چکد ولی
صد چشمه زهر هست که بیرون نمی دهیم
شد رام تازیانهٔ ما توسن جنون
دیگر عنان فتنه به گردون نمی دهیم
اهل زمانه را هوس آب خضر و بس
کس را خبر ز چاشنی خون نمی دهیم
بیداری از طبیعت موزون به ما رسید
کز بیم دل به قامت موزون نمی دهیم
دیوانه است عرفی و معموره دشمنی
ویرانه را به ملک فریدون نمی دهیم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ما روزی حیات بجز خون نمیدهیم
دردسری به صد می گلگون نمیدهیم
ما توأمیم با گل رعنا درین چمن
کز خون پریم و رنگ به بیرون نمیدهیم
خاکستر دویی چو محبت به باد داد
[...]
ما داغ خود به تاج فریدون نمی دهیم
عریان تنی به اطلس گردون نمی دهیم
در سینه می کنیم گره شور عشق را
عرض جنون به دامن هامون نمی دهیم
قانع به کوه درد ز سنگ ملامتیم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.