گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
عرفی

به رغم توبهٔ من چون لبت پیاله بنوشد

به روی گرم تو ساقی، که خون توبه نجوشد

بهای گوهر یوسف، کسی خود او نشناسد

همان به است که او را کسی به او نفروشد

کسی به بندگی آرد، که در شمایل طاعت

در بهشت ببندد و به روی خویش نپوشد

غبار کوچهٔ راحت به دامنش ننشیند

لباس درد تو بر هر که روزگار بپوشد

نگویمت که مزن تیغ جور بر دل عرفی

رضا بده که پس از مرگ در لحد بخروشد

 
 
 
مولانا

ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد

ز روی پشت و پناهی که پشت‌ها همه رو شد

دگر نشینم هرگز برای دل که برآید

کجا برآید آن دل که کوی عشق فروشد

موکلان چو آتش ز عشق سوی من آیند

[...]

اوحدی

کسی که چشمهٔ چشمش چنین ز گریه بجوشد

چگونه راز دل خود ز چشم خلق بپوشد؟

دلی که این همه آتش درو زنند بنالد

تنی که این همه گرمی درو کنند بخوشد

حدیث ماه رخش آن چنان که هست نگویم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه