گنجور

 
عنصری

چون بگشائی بخنده آن چشمۀ نوش

شکر بفغان آید و پروین بخروش

وز چشم بدش در آن دو زلفین بپوش

کو غارت کرد کلبۀ مشک فروش

 
 
 
عطار

گر میخواهی که وقت خودداری گوش

رنجی که به تو رسد مرنج و مخروش

گر هر دو جهان چو بحر آید در جوش

جمعیت خود به هر دو عالم مفروش

اوحدالدین کرمانی

چون بر سر و پای من نگه کرد او دوش

هم از سر پای گفت ای زرق فروش

گفتی سر پایداریم در غم هست

گر بر سر پایداریی پس مخروش

اهلی شیرازی

با خلق کرم کن و بآزار مکوش

ور جور کنی ز غیرت حق مخروش

بازار خداست هر چه آرند برند

ایخواجه چنانکه میخری باز فروش

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه