گنجور

 
عبید زاکانی

باز ترک عهد و پیمان کرده بود

کشتن ما بر دل آسان کرده بود

دشمنانم بد همی گفتند و او

گوش با گفتار ایشان کرده بود

زلف مشکینش پریشان گشته بود

بس که خاطرها پریشان کرده بود

تا شنیدم آتشی در من فتاد

آنکه بی ما عزم بستان کرده بود

نالهٔ دلسوز ما چون گوش کرد

رحمتی در کار یاران کرده بود

گفت با بیچارگان صلحی کنیم

بخت ما بازش پشیمان کرده بود

خاطرش ناگه برنجید از عبید

بی‌گناهی کان مسلمان کرده بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode