چشمت که بلای چشم آهوست
صیاد ستمگر و جفا جوست
دل ها همه صید او و او را
تیر از مژه و کمانش ابروست
هر غمزه کز او بدل نشیند
پیکان بلا و تیر جادوست
در خواب چو دید نرگسش گفت
بیدار مکن که فتنه اش خوست
چون نور حیات جاودان یافت
هر کس که شهید غمزه اوست
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
چشمت که بلای چشم آهوست
صیاد ستمگر و جفا جوست
دل ها همه صید او و او را
تیر از مژه و کمانش ابروست
هر غمزه کز او بدل نشیند
پیکان بلا و تیر جادوست
در خواب چو دید نرگسش گفت
بیدار مکن که فتنه اش خوست
چون نور حیات جاودان یافت
هر کس که شهید غمزه اوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دی گفت به طنز نجم قوال
کای بنده سپهر آبنوست
در زنگولهٔ نشید دانی
گفتم چه دهند از این فسوست
در پردهٔ راست راه دانم
[...]
درویش نواز و میهمان دوست
اقبال درو چو مغز در پوست
سرمست درآمد از درم دوست
لب خنده زنان چو غنچه در پوست
چون دیدمش آن رخ نگارین
در خود به غلط شدم که این اوست
رضوان در خلد باز کردند
[...]
چون جان و دلم ملازمِ اوست
بنشست به جایِ جان و دل دوست
بوییست بمانده در دماغم
از دوست حیات من از آن بوست
یارم چو به حسن بینظیرست
[...]
زان گونه شدست نوفلش دوست
کان دل شده مغز گشت واین پوست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.