گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

مشتاق لقا روی نظر باز نگیرد

هرگز قدم از بیم خطر باز نگیرد

جز دیدن خوبان ندهد باصره را نور

کس دوستی از دیده‌ء سر ، باز نگیرد

صاحب نظر آن است ست که چشم از همه عالم

بردوزد و از یار نظر باز نگیرد

پاکان که نظرشان همه خیرست ز فرزند

لیکن پسری میل ز سر باز نگیرد

ما را مکن ای مدعی از روی نکو منع

کز کبک حذر کردن ، در باز نگیرد

تا زنده شود دوست به بوی نفس دوست

نوش از دهنِ همچو شکر باز نگیرد

حکمی ز ازل رفت یقین دان که چنین حال

گردون به قضا نیز و قدر باز نگیرد

فرزند که عاشق شد از او کار نیاید

در گوشِ دلش پند پدر باز نگیرد

بر بادیه‌ء آتشِ عشق آنکه گذر کرد

آب از دهن تشنه جگر ، باز نگیرد

در پای نزاری مشِکن نیزه تشنیع

کو دست ز دامان سحر باز نگیرد

باری ز من این پند درین شهر بگویید

تا خانه نشین بار سفر باز نگیرد