بدان خدای که مثلت نیافرید ای دوست
که در فراقِ تو کارم به جان رسید ای دوست
زمانه آنکه مرا دست می برید از تو
خوشا حیات اگرم سر نمی برید ای دوست
فراقت از که درآموخت رسم قصّابی
که پوست از منِ بیچاره در کشید ای دوست
در آفرینشِ من وقتِ صنعِ جان ایزد
نخست مهرِ تو در کالبد دمید ای دوست
ز من چرا برمیدند عقل و صبر و شکیب
اگر وحوش ز مجنون نمی رمید ای دوست
مگر کسی که دلش نیست ورنه رقّت کرد
هر آفریده که فریادِ من شنید ای دوست
به روزگار حکایت کند نزاریِ زار
قیامتی که ز نادیدن تو دید ای دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.