گنجور

 
حکیم نزاری

ساقیا خیز و برافروز سبک مصباحی

قفل اندیشه ی بی فایده را مفتاحی

درد ِ سر دارم و سودایِ دل و رنج ِ دماغ

بده این مشکل پیش آمده را اصلاحی

لنگرِ خم بگشایید که کشتی ز محیط

نتوان برد برون بی مددِ ملاحی

من در افتادم و از من بستد عشق مرا

غرقه ای را چه محل در دهن تمساحی

مرهمِ عشق جراحت بود و به نشود

که مداواش محال است به هر جراحی

روح ثانیش نهادند لقب زیرا شد

هر زمان راحتِ روحی دگر از هر راحی

ما به اقدام همم سیر سماوات کنیم

سیرِ عشاق بدیع است ز هر سیاحی

هر کسی لازمه ای دارد و طرزی در شعر

راح را هم چو نزاری نبود مداحی

گر چه با نور ِ قدح حاجت آن نیست و لیک

ساقیا خیر و برافروز سبک مصباحی