گنجور

 
حکیم نزاری

یار می باید که باشد چست و چالاک آمده

آری آری این بیان در عین لولاک آمده

می‌تواند شد به معراج حقیقی چون نبی

هر که را این معرفت در تحت ادراک آمده

بر جناح شوق اگر بنشاندت جبریل عشق

خویش را بی‌خویشتن بینی بر افلاک آمده

بر عرض هرگز نخواهد خویشتن را عرضه کرد

هر که از مبدای فطرت جوهرش پاک آمده

نور حق آلوده کی گردد به ادناسِ جهول

فعلِ جسم از آب و باد و آتش و خاک آمده

جام در ده ساقیا جامی که نزد اهل دل داد

زهرِ قاتل وقتِ استعمال تریاک آمده

عشق هر جا خانه گیرد عقل را بر در زند

صیدِ مسکین چون بود در قیدِ فتراک آمده

هر دو عالم چون بود در جنب قدر یک جهت

هم چو پیشِ بادِ صرصر خاک و خاشاک آمده

بارها آید سروش و رازها آرد به من

وز نزاری گر قسم خواهند حقّاک آمده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode