گنجور

 
حکیم نزاری

چو نقلی گرفتی به دندانِ تنگ

گراینده تسکین پذیرد به سنگ

به دندان حوالت مکن کارِ سنگ

که بازش به گوهر نیاری به چنگ

نگه دارش از استخوان زینهار

توهم این نصیحت زمن یاددار

که من از پدر کردم این پند گوش

ازین شرط تابرنگردی بکوش

توهم ای پسر از پدر یاددار

که من از پدر داشتم یادگار

سپاس از خدا کاندرین شست و پنج

ز دندان نه زحمت کشیدم نه رنج

برومند بودم ز پند پدر

تو نیز از پدر باریا بهره بر

مکن خسته دندان به بادام سخت

که از نقل محکم شود لخت لخت

سر پسته بشکن به سنگ ای پسر

در بسته نتوان شکستن به سر

چو رخنه شود در مصافی درست

شود پای استاده برجای سست

ندارد چو لشکر بجنبد ز جای

یکی در هزیمت نیفشرده پای

مه اندازشان در پی یک دگر

مجنبان بلا تا نیاید به سر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode