یکی شب از شب نوروز خوشتر
چه شب کز روز عید اندوهکشتر
سماع خرگهی در خرگه شاه
ندیمی چند موزونطبع و دلخواه
مقالتهای حکمت باز کرده
سخنهای مضاحک ساز کرده
به گرداگرد خرگاه کیانی
فرو هشته نمدهای الانی
دمه بر در کشیده تیغ فولاد
سر نامحرمان را داده بر باد
درون خرگه از بوی خجسته
بخور عود و عنبر کله بسته
نبیدِ خوشگوار و عشرت خوَش
نهاده منقل زرین پر آتش
زگال ارمنی بر آتش تیز
سیاهانی چو زنگی عشرتانگیز
چو مشک نافه در نشو گیاهی
پس از سرخی همیگیرد سیاهی
چرا آن مشک بید عود کردار
شود بعد از سیاهی سرخ رخسار
سیه را سرخ چون کرد آذرنگی
چو بالای سیاهی نیست رنگی
مگر کز روزگار آموخت نیرنگ
که از موی سیاه ما بَرَد رنگ
به باغ مشعله دهقان انگشت
بنفشه میدرود و لاله میکِشت
سیه پوشیده چون زاغان کُهسار
گرفته خون خود در نای و منقار
عقابی تیر خود کرده پر خویش
سیه ماری فکنده مهره در پیش
مجوسی ملتی هندوستانی
چو زردشت آمده در زندخوانی
دبیری از حبش رفته به بلغار
به شنگرفی مدادی کرده بر کار
زمستان گشته چون ریحان ازو خوش
که ریحان زمستان آمد آتش
صراحی چون خروسی ساز کرده
خروسی کاو به وقت آواز کرده
ز رَشکِ آن خروسِ آتشینتاج
گَهی تیهو بر آتش گاه دراج
روان گشته به نقلان کبابی
گَهی کبک دری گه مرغ آبی
ترنج و سیب لب بر لب نهاده
چو در زرینصراحی لعلِ باده
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستانی نهاده در نظرگاه
ز بس نارنج و نار مجلسافروز
شده در حقهبازی باد نوروز
جهان را تازهتر دادند روحی
به سر بردند صبحی در صبوحی
ز چنگ ابریشم دستان نوازان
دریده پردههای عشقبازان
سرود پهلوی در نالهٔ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ
کمانچه آه موسیوار میزد
مغنی راه موسیقار میزد
غزل برداشته رامشگر رود
که بدرود ای نشاط و عیش بدرود!
چه خوش باغی است باغ زندگانی
گر ایمن بودی از باد خزانی
چه خرم کاخ شد کاخ زمانه
گرش بودی اساس جاودانه
از آن سرد آمد این کاخ دلآویز
که چون جا گرم کردی گویدت خیز
چو هست این دیر خاکی سستبنیاد
به بادهاش داد باید زود بر باد
ز فردا و ز دی کس را نشان نیست
که رفت آن از میان وین در میان نیست
یک امروز است ما را نقد ایام
بر او هم اعتمادی نیست تا شام
بیا تا یک دهن پر خنده داریم
به می جان و جهان را زنده داریم
به ترک خواب میباید شبی گفت
که زیر خاک میباید بسی خفت
ملک سرمست و ساقی باده در دست
نوای چنگ میشد شست در شست
در آمد گلرخی چون سرو آزاد
ز دلداران خسرو با دل شاد
که بر دربار خواهد بنده شاپور
چه فرمایی در آید یا شود دور؟
ز شادی خواست جَستن خسرو از جای
دگر ره عقل را شد کارفرمای
بفرمودش درآوردن به درگاه
ز دلگرمی به جوش آمد دل شاه
که بد دل در برش ز امید و از بیم
به شمشیر خطر گشته به دو نیم
همیشه چشم بر ره دل دو نیم است
بلای چشم بر راهی عظیم است
اگر چه هیچ غم بیدردسر نیست
غمی از چشم بر راهی بتر نیست
مبادا هیچکس را چشم بر راه
کز او رخ زرد گردد، عمر کوتاه
در آمد نقشبندِ مانویدست
زمین را نقشهای بوسه میبست
زمین بوسید و خود بر جای میبود
به رسم بندگان بر پای میبود
گرامی کردش از تمکین خود شاه
نشاند او را و خالی کرد خرگاه
بپرسید از نشان کوه و دشتش
شگفتیها که بود از سر گذشتش
دعا برداشت اول مرد هشیار
که شه را زندگانی باد بسیار
مظفر باد بر دشمن سپاهش
میفتاد از سر دولت کلاهش
مرادش با سعادت رهسپر باد
ز نو هر روزش اقبالی دگر باد
حدیث بنده را در چارهسازی
بساطی هست با لَختی درازی
چو شه فرمود گفتن، چون نگویم؟
رضای شاه جویم، چون نجویم؟
وز اول تا به آخر آن چه دانست
فروخواند آن چه خواندن میتوانست
از آن پنهان شدن چون مرغ از انبوه
وز آن پیدا شدن چون چشمه در کوه
به هر چشمه شدن هر صبحگاهی
بر آوردن مُقنّعوار ماهی
وز آن صورت به صورت باز خوردن
به افسون فتنهای را فتنه کردن
وز آن چون هندوان بردن ز راهش
فرستادن به ترکستان شاهش
سخن چون زآن بهار نوبر آمد
خروشی بیخود از خسرو برآمد
به خواهش گفت کآن خورشیدرخسار
بگو تا چون به دست آمد دگر بار؟
مهندس گفت کردم هوشیاری
دگر اقبال خسرو کرد یاری
چو چشم تیرگر جاسوس گشتم
به دکان کمانگر برگذشتم
به دست آوردم آن سرو روان را
بت سنگیندل سیمینمیان را
چه دیدم؟ تیزرایی تازهرویی
مسیحی بسته در هر تار مویی
همه رخ گل چو بادامه ز نغزی
همه تن دل چو بادامِ دو مغزی
میانی یافتم کز ساق تا روی
دو عالم را گره بسته به یک موی
دهانی کرده بر تنگیش زوری
چو خوزستانی اندر چشم موری
نبوسیده لبش بر هیچ هستی
مگر آیینه را آن هم به مستی
نکرده دست او با کس درازی
مگر با زلف خود وآن هم به بازی
بسی لاغرتر از مویش میانش
بسی شیرینتر از نامش دهانش
اگر چه فتنهٔ عالم شد آن ماه
چو عالم فتنه شد بر صورت شاه
چو مه را دل به رفتن تیز کردم
پس آن گه چاره شبدیز کردم
رونده ماه را بر پشت شبرنگ
فرستادم به چندین رنگ و نیرنگ
من این جا مدتی رنجور ماندم
بدین عذر از رکابش دور ماندم
کنون دانم که آن سختی کشیده
به مشگوی ملک باشد رسیده
شه از دلدادگی در بر گرفتش
قدم تا فرق در گوهر گرفتش
سپاسش را طراز آستین کرد
بر او بسیار بسیار آفرین کرد
حدیث چشمه و سر شستن ماه
درستی داد قولش را بر شاه
ملک نیز آن چه در ره دید یکسر
یکایک باز گفت از خیر و از شر
حقیقت گشتشان کآن مرغ دمساز
به اقصای مداین کرده پرواز
قرار آن شد که دیگر باره شاپور
چو پروانه شود دنبال آن نور
زمرد را سوی کان آورد باز
ریاحین را به بستان آورد باز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به وصف شب نوروز و خوشیها و جشنهای آن میپردازد. شاعر به توصیف سماع و شادیهای دربار شاه و رمز و راز زندگی میپردازد، با ذکر عطر خوش عود و عنبر، مشروبات خوشگوار، و میوههای رنگارنگ. در جهانی که تحت تاثیر زندگی زودگذر و ناپایدار است، او بر لزوم بهرهمندی از لذتهای لحظهای و عیش و هنر تأکید میکند و معتقد است که زندگی باید با شادی و سرزندگی سپری شود. شاعر همچنین به زیباییهای طبیعت و عشق نیز اشاره میکند و در نهایت به تلخی گذر زمان و ضرورت لذت بردن از زندگی در هر زمان اشاره دارد.
شبی خوشتر از شب نوروز و شادیبخشتر از روز عید نوروز.
موسیقی و رقص خرگاهی در خیمه شاه بر پا بود و چند کنیز خوشاندام و دوستداشتنی در حال رقص بودند.
سخنان حکمتآمیز و آموزنده در گفتگو بود و همچنین لطیفههای خندهدار و شوخی شروع شدهبود.
اَلان یا آلان: نام ناحیه و قومی است در شمال قفقاز، امروزه در اوستیای شمالی.
باد سرد و کولاک زمستانی بیرون از خرگاه در وزیدن بود، چنان سرد بود که همچون شمشیر سر نامحرمان را میبرید و کسی و نامحرمی بیرون از خرگاه نبود.
درون خرگاه از بوی خوش عود و عنبر پر بود و لایهای از بخور در فضای آنجا مثل پرده دیده میشد.
شراب خوشگوار بود و بزمی خوش؛ و منقلی طلایی پر از آتش دیده میشد.
زغال جنگلهای ارمنستان آتشی تند و گرم ساختهبود و همچون مطرب زنگی که مجلس را گرم و شاد میکنند آنجا را پرحرارت کرده بود.
زغالهای آتشین همچون مشک آهو بودند که در یک سو سرخ و در سویی سیاه هستند.
چرا آن خوشعطر عود کردار پس از سیاهی، سرخروی میگردد؟
آذرنگ، سیاه را چگونه سرخ کرد؟ چو بالای سیاهی نیست رنگی.
مگر نیرنگ و دورنگی را از روزگار آموخت؟ چونانکه که رنگ از موی ما میبرد؟
در آن آتشزار پرحرارت، باغبان زغال مشغول درو کردن بنفشهها و کاشتن لالهها بود.
زغال آتشین همچون زاغانِ کوهیِ سیاهپوش بود که منقارشان همچون خون، سرخرنگ است.
عقابی که از پر خود تیری ساخته و سیهماری که مُهرهاش را در مقابل خود گذارده.
مجوسآیینی از هند همچون زرتشت به زندخوانی آمده (زندخوانی یعنی سرودهای نیایشی «زند» و گویا «مایه زند» در موسیقی ایرانی، برای خواندن «سرودهای زند» زیاد بهکار میرفتهاست)
دانشمندی از حبش به بلغار رفته و بهشنگرفی مدادی بر کار کرده (قلم سیاه حبش بر ورق سپید بلغار)
سرمای زمستان از آن ریحان، دلانگیز شده بود که ریحان زمستان آتش است. (ریحان اول خط کتابت ریحان است و ریحان دوم یعنی گل سرخ آتش)
صراحی همچون خروسی میخواند خروسی که بجا و بهوقت بخواند
هوش مصنوعی: آن خروس با تاجی از آتش، به دلیل حسادت در بعضی مواقع تیهو را به آتش میبرد و در مواقعی دیگر دراج را میگیرد.
هوش مصنوعی: روح انسان به سفرهایی میرود؛ گاهی به سوی پرندهای نادر مانند کبک دری و گاهی به سوی مرغ آبی، که نشاندهنده تنوع و زیبایی زندگی است.
هوش مصنوعی: میوههای خوشبویی چون ترنج و سیب کنار هم قرار گرفتهاند، شبیه به گلابی که در ظرف طلایی نگهداری شده و زینت بخش آن است.
هوش مصنوعی: از نرگس و بنفشه، در کوی خود به گلستانی زیبا توجه کردهام.
هوش مصنوعی: به خاطر میوههای نارنج و رنگین بودن جو جشن، بازی با باد به مناسبت نوروز رونق یافته است.
هوش مصنوعی: جهان را دوباره زنده کردند و روحی تازه به آن بخشیدند، در صبحی دلانگیز و شاداب به سر بردند.
هوش مصنوعی: دستان نوازشگر، پردههای عشق را از هم گسسته و به لطافت ابریشم آسیب میزنند.
هوش مصنوعی: آواز پهلوی مانند نالهای از چنگ است که آتش را در دل سنگ روشن میکند.
کمانچه موسیوار مینالید و مغنی راه موسیقار میزد.
نوازندهٔ رود آهنگی عاشقانه میزد که بدرود ای نشاط و عیش، بدرود!
چه زیباست باغ زندگی، اگر از باد خزان ایمن میبود!
هوش مصنوعی: چه خوشبخت و شاداب است کاخی که در زمانه بنا شده، اگر اساس آن از چیزهای پایدار و ابدی باشد.
از آنرو کاخ زیبای زندگی، سرد و بینشاط است که همینکه جایگیر شوی بهتو میگوید برو.
هوش مصنوعی: این دنیای مادی و فانی، که بنیانش ضعیف و ناپایدار است، به ما میآموزد که باید به زودی از لذتهای آن بهرهمند شویم و آنها را همچون باد رها کنیم.
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیداند که فردا چه خواهد شد و گذشته (دیروز) نیز مشخص نیست؛ زیرا آنچه که گذشته است، رفته و چیزی از آن باقی نمانده و اکنون تنها زمان حال وجود دارد.
هوش مصنوعی: این روزی است که در حال حاضر داریم و نمیتوانیم به آینده اطمینان کامل داشته باشیم، حتی تا غروب.
هوش مصنوعی: بیا تا با یک لبخند شیرین، با نوشیدن شراب جان تازهای به جهان ببخشیم.
(خوش باشیم که غم و اندوه، خود زیاد است) و شبی را بیدار باشیم و به می زندهداریم که در زیر خاک خفتن، خود فراوان خواهد بود.
هوش مصنوعی: پادشاه شاد و خوشحال بود و در دستش جام بادهای داشت. صدای چنگ هم به زیبایی در فضا میپیچید.
هوش مصنوعی: وقتی چهره زیبای او مانند درخت سرو آزاد به میان آمد، دل عاشقان خوشحال شد.
هوش مصنوعی: آیا خواهی که بنده شاپور به دربار برود یا دور شود؟
هوش مصنوعی: خسرو از خوشحالی تصمیم گرفت که به جایی دیگر برود و در این مسیر، عقل و آگاهیاش او را هدایت کردند.
هوش مصنوعی: او به او دستور داد که به درگاه بیاید و از روی دلگرمی، دل شاه به جوش و خروش آمد.
هوش مصنوعی: دل بد روی او دارد و به خاطر امید و ترس به دو بخش تقسیم شده است، مانند شمشیری که خطرناک است.
بلای چشم بر راهی: درد انتظار و چشم به راه کسی بودن. بیت یعنی دل آدم چشم بر راه همیشه دو نیمه است (نیمی امید و نیمی بیم) و دردی بدتر از چشمبهراه بودن نیست.
هوش مصنوعی: زندگی همیشه با مشکلات همراه است و هیچ غمی بدون سختی و زحمت نیست؛ اما در بین تمامی غمها، انتظار یک نفر از دور و عدم حضور او، دلخراشتر و دردناکتر از دیگر غمهاست.
هوش مصنوعی: مبادا که کسی منتظر بماند و به خاطر غیبت دیگری، غمگین و پژمرده شود، چرا که عمر انسان محدود است و نباید به نگرانها و ناامیدیها سپری شود.
هوش مصنوعی: نقشبرگی که با دستان مانوی به زمین شکل میگرفت، با بوسههایی تزیین میشد.
هوش مصنوعی: زمین را بوسید و خود در مقام بندگی برپا ایستاد.
هوش مصنوعی: به خاطر احترام و ارج نهادن به مقام او، شاه او را به خود نزدیک کرد و جایگاهش را خالی کرد.
هوش مصنوعی: از نشانههای کوه و دشت بپرسید که چه شگفتیهایی از سرگذشت او بوده است.
هوش مصنوعی: دعای اولین فرد آگاه این است که برای پادشاه زندگی طولانی و پر برکتی را آرزو کند.
میفتاد: مبادا افتادن، افتادن از او دور بادا.
هوش مصنوعی: مراد او با خوشبختی و سعادتی که در زندگی دنبال میکند، هر روز با فضیلتی تازه و موقعیتی جدید همراه است.
هوش مصنوعی: داستان بنده در پیدا کردن راه حل و چارهای برای مشکلش بسیار پیشرفته و عمیق است.
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه دستور میدهد صحبت کنم، چگونه میتوانم ساکت بمانم؟ و وقتی که خواهان رضایت او هستم، چگونه میتوانم در این مورد سکوت کنم؟
هوش مصنوعی: از ابتدا تا انتهای کار، آنچه را که میدانست، با صدای بلند خواند و تمام مطالبی را که قابل خواندن بودند، بیان کرد.
هوش مصنوعی: پنهان شدن مثل پرندهای است که در میان جمعیت مخفی میشود و آشکار شدن مانند چشمهای است که از دل کوه بیرون میجهد.
مقنعوار: همچون المقنّع. حکیم بن عطا معروف به «المقنع» صاحب ماه نخشب.
هوش مصنوعی: از آن شکل و چهره به چهره دیگر بازگشتن، یعنی با جادو و فریب، ایجاد فتنه و نیرنگ کردن.
هوش مصنوعی: و از آنجا چون مردمان هندی را به طریقی به ترکستان فرستادند.
هوش مصنوعی: وقتی سخن تازه و دلنشین مانند بهار نو میرسد، احساس شوق و شادی از دل خسرو به طور طبیعی و بیاختیار بیرون میجوشد.
هوش مصنوعی: بخواست تا بگوید آن چهرهی زیبا کی دوباره به دست خواهد آمد؟
هوش مصنوعی: مهندس گفت که در موقعیت جدید و با دقت بیشتری عمل کرده است و این باعث شده که شانس و اقبال به کمک او بیاید.
تیرگر یعنی کسیکه تیر میسازد و مدام با دیدن و چشم، راستی و راست بودن تیرها را میآزماید. کمانگر: کسی که کمان میسازد. بیت یعنی: با دقت چشم یک تیرگر به دنبال راستقدان و خوشقامتان گشتم و از قامتهایی که خوش نبودند گذشتم.
هوش مصنوعی: به دست آوردم آن دختر زیبا و نحیف را که دلش سنگین و چهرهاش مانند نقره است.
هوش مصنوعی: چه دیدم؟ یک جوان زیبا که مانند مسیحا در هر رشته مویش شکوه و طراوت خاصی دارد.
هوش مصنوعی: همه چهرهی گل مانند بادام خوشرنگ و زیباست، و همه وجود دل هم مثل بادام دو مغزی پر از محبت و عشق است.
هوش مصنوعی: در وسط راهی متوجه شدم که از ساق پا تا سر، دو جهان به یک رشته مو به هم متصل شدهاند.
هوش مصنوعی: شخصی با قدرتی مانند خوزستانی، دهانش را بر روی تنگی قرار داده و مانند موری در چشم، به تنگی نگاه میکند.
هوش مصنوعی: لب او هیچ چیز را نبوسیده، مگر اینکه فقط در آینه دیده و آن هم در حالی که احساسی عمیق و شاداب دارد.
هوش مصنوعی: او با هیچکس رابطهای نداشته، جز اینکه با موهای خود بازی کرده باشد.
هوش مصنوعی: او بسیار لاغرتر از موی خود است، ولی درونش بسیار شیرینتر از نامش است.
هوش مصنوعی: اگرچه دنیا پر از مشکلات و آشفتگی است، اما با وجود این پیچیدگیها، زیبایی و جذابیت آن ماه (دوست یا محبوب) در دل شاه همچنان تأثیرگذار و دلنشین باقی مانده است.
هوش مصنوعی: زمانی که دلام را برای رفتن به سوی ماه آماده کردم، سپس به دنبال راهی برای بازگشت شدم.
هوش مصنوعی: من ماه را به سفر در شب تار فرستادم و او را با رنگها و نیرنگهای گوناگون آراستم.
هوش مصنوعی: من مدتی در اینجا بیمار و رنجور بودم و به همین خاطر از همراهی او دور ماندم.
هوش مصنوعی: اکنون میدانم که آن مشکلاتی که تحمل کردهام، به خاطر قدرت و حکومت الهی بر من تأثیر گذاشته است.
هوش مصنوعی: پادشاه از عشق و دلباختگی او را در آغوش گرفت و با هر قدمی که برداشت، مانند گوهری باارزش، او را در دل خود نگه داشت.
هوش مصنوعی: با کمال تشکر و قدردانی، آستین خود را به علامت احترام بالا زد و بینهایت او را ستایش کرد.
هوش مصنوعی: چشمه و شستشوی سر ماه حکایت کردند و قول او را به پادشاه رساندند.
هوش مصنوعی: فرشته ای که در راه میرفت، تمام خوبیها و بدیهایی را که مشاهده کرد، به طور کامل و جز به جز گزارش داد.
هوش مصنوعی: آن پرندهای که در خانهاش نشسته بود، اکنون به دوردستها پرواز کرده و حقیقت او را در سرزمینهای دور نشان میدهد.
هوش مصنوعی: تصمیم بر این شد که شاپور مانند پروانه، بار دیگر به دنبال آن نور برود.
هوش مصنوعی: زمرد را به معدن خود بازگرداندند و گلهای خوشبو را به باغ آوردند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.