گنجور

 
نشاط اصفهانی

عقل را با عشق در هم ریختند

صورت و معنی به هم آمیختند

مجتمع کردند انوار وجود

متحد گشتند اطوار وجود

گشت پیدا مظهر پیغمبری

بر همه جز مظهر او را برتری

هستی از نور رخش پیرایه یافت

زافتابش هر دو عالم سایه یافت

کس ندیدی سایه زو افتد به خاک

سایه کی دیدی کسی از نور پاک

سایه اش چون خاک را ناپاک یافت

لاجرم از خاک بر افلاک تافت

آن همه پاکان و صافی گوهران

آفتاب و ماه و دیگر اختران

سایه‌ها باشند از آن نور پاک

تیره پیش رای او مانند خاک

دست خود موسی چو خور تابنده کرد

عیسی از لب مرده ای را زنده کرد

هر کجا مرغی نوایی میسرود

راز آن گوش سلیمان میشنود

نغمه ی داوود بودی جانفزا

طلعت یوسف ببردی دل زجا

داشتندی هر یک از پیغمبران

معجزی از بهر عجز منکران

جمع آمد جملگی در ذات او

بی نهایت شد چو ذات آیات او