(سخن سپس از قول اندر حرکت، اندر نفس واجب آمد گفتن، از بهر آنکه حرکت اندر جسم طبیعی و اندر جسم نفسانی پیداست و به قولی که اندر حرکت گفتیم، ظاهر کردیم که مر جسم را به ذات خویش حرکت نیست، پس واجب شد که ظاهر کنیم که نفس جوهری است که حرکت مطلق مر او راست و آن جوهر به ذات خویش زنده است و مکان صورت هاست و دانش پذیر است و پس از فنای شخص به انحلال او، به ذات خویش قایم است و خداوند علم است و جسم نیست. آن گاه هر که خواهد مر این جوهر را نفس گوید و خواهد نامی دیگر نهدش.)
(پس گوییم : گروهی از ضعفای خلق که رنج آموختن علم نتوانستند کشیدن و لطایف را به صورت خویش نتوانستند کردن، گفتند : نفس چیزی نیست به ذات خویش قایم، بل اعتدال طبایع است آنچه مر جسد حیوان را همی زنده دارد و این فعل ها از او همی آید. و دلیل آوردند. بر درستی این قول بدانچه گفتند : چو اعتدال از حال خویش بشود به دیوانگی یا بیماری یا به مستی، آن فعل از او همی ناقص آید و مر چیزهای دانسته و شناخته را همی نداند و نشناسد. پس گفتند که این حال دلیل است بر آنکه آنچه این فعل ها و علم ها مر او را بود، اعتدال بود تا چو اندر او نقصان آمد، نقصان اندر فعل و علم او پدید آمد. و گفتند که چو به اندک مایه نقصانی که اندر اعتدال همی آید، اندر علم و عمل مردم نقصان همی پدید آید، واجب آید که چو اعتدال به ویران شدن جسد به جملگی برخیزد، پس از آن از این داننده و دانش او هیچ نماند و نیست شود. و این قول گروهی است که مر نفس را پس از فساد جسد، بهستی نگفتند.)
(و ما گوییم- بتوفیق الله تعالی- که اعتدال آن باشد که از طبایع اندر یک جسد جزوهای متکافی جمع شود بی هیچ تفاوتی، و اگر جزوی از این چهار جزو اندر جسدی بیشتر یا کمتر از یاران خویش باشد، آنجا اعتدال نباشد. و از این حکم واجب آید که مزاج های همه مردمان- بل که جانوران- یک مزاج باشد و همه جانوران از مردم و جز مردم بر یک نهاد علم و عمل و حرکت باشند بی هیچ تفاوتی، از بهر آنکه مر همگنان را زنده دارنده اعتدال است که او یکی است و فعل ها همه از آن زنده دارنده همی آید و روا نباشد که بر مزاج یک مردم گرمی و خشکی غالب باشد و بر مزاج دیگری سردی و تری غالب باشد. و حال ظاهر اندر مزاج مردمان- تا به دیگر حیوان رسد- به خلاف این است، از بهر آنکه اگر کسی مر مزاج های مردمان را به حق تامل کند، از صد هزار مزاج، دو مزاج را برابر یکدیگر نیابد و اگر به حیوانات نگرد، تفاوتی عظیم نیز اندر آن بیابد، از بهر آنکه حیوان است که اندر میان برف متواتر شود- ... – و حیوان است کاندر میان آتش همی قرار کند- چو غوک خاکی که مر او را به خراسان «مکی» گویند- و حیوان است که بسیار شبان روزها آب نخورد و با تشنگی بار گران همی کشد- چو اشتر- و حیوان است که اگر از آب یک ساعت بیرون ماند بمیرد- چو ماهی-. و چو این تفاوت عظیم اندر مزاج ها ظاهر است، قول آن کس که گوید : زنده دارنده مردم مزاج است و اعتدال است، باطل است. با آنکه اگر مزاج ها همه با یکدیگر راست بودی و زنده دارنده زندگان اعتدال طبایع بودی- و اعتدال عرض باشد-، پس به قول آن کس عرض بردارنده و جنباننده جوهر بودی. اگر چنین بودی، جوهر عرض بودی و عرض جوهر بودی، بر عکس آنچه هست. پس ظاهر کردیم که نفس اعتدال طبایع نیست.)
(و مر آن کس را که گوید : نفس اعتدال است، و حجت آرد که چو اعتدال از حال بشود، دانسته های آن کس از دیوانگی و بیماری به نادانسته بدل شود، گوییم که چرا ننگری که چو آن کس از دیوانگی و بیماری و مستی به درستی و هوش آید، همان دانسته ها همی بد و باز آید؟ و اگر نفس که آن علم ها مر او را حاصل بود اعتدال بودی، چو اعتدال بشد و بعضی از آن فاسد شد، آن دیگر جزوهای طبایع همه بی علم ماندند، باز چو به جای آن بعض فاسد شده، بعضی دیگر آمد و این بعضی که اکنون آمد از آنچه آن بعض دانسته بود که فاسد شد چیزی ندانست، واجب آمد از آن علم ها که آن اعتدال پیش تر دانسته بود، این اعتدال دیگر چیزی ندانستی. و چو بیمار که مزاج او به اعتدال باز آمد مر علم ها و صنعت های خویش بازیافت، پیدا آمد که مر نفس را اعتدال خادمی بود و علم و صنعت اندر نفس بود که معدن صورت های لطیف است از معقول و مصنوع، و چو خادم او ضعیف شد از کار باز ماند و چو باز قوی گشت به کار باز آمد. اما فرو ماندن نفس از معلومات خویش اندر حال بیماری و مستی و جز آن، بدان است که مر او را پوششی اوفتد از به جای آوردن خاص فعل خویش و چو پوشش از او برخیزد، به حال خویش بازآید. بر مثال چراغی که مر او را به چیزی بپوشند، روشنی نتواند رسانیدن به چیزهایی که ممکن باشد که روشنی بدان برسد اگر آن پوشش نباشد. و باز یافتن نفس مر معلومات خویش را سپس از گم کردن او مر آن را به علتی از علت ها، دلیل است بدانکه اندر ذات او خللی نیفتاده بود، چه اگر خللی به ذات او رسیده بودی، معلومات او تباه شدی. و چو از بیماری که آن بعضی از مرگ است، فساد اندر ذات نفس آینده نیست، این حال دلیل است بر آنکه به فساد جسد اندر ذات نفس نقصانی نیاید، بل که به ذات خویش قایم باشد. پس ظاهر کردیم که نفس اعتدال نیست.)
(و نیز گوییم که از جسد حیوان پیوسته طبایع به تحلیل بیرون شود، و گرسنه شدن جانوران سپس از سیری ایشان بدین سبب همی باشد. پس چیزی کز او همیشه جزوها کم همی شود چگونه معتدل باشد؟ مگر دهری گوید : آن همه اعتدال که مر او راست، بالسویه همی تحلیل اوفتد. و اگر چنین باشد، پس واجب آید که حیوان گاهی با زندگی بیشتر باشد و گاهی با زندگی کمتر، و این محال است، از بهر آنکه حد زندگی حرکت کردن است به ارادت، و چو حال جانوران اندر گرسنگی به خلاف حال اوست اندر سیری، اگر طبایع او به حال سیری معتدل باشد، به حال گرسنگی نه معتدل باشد، پس اگر زندگی او به اعتدال است و اعتدال مر او را سیری است، واجب آید که به حال) گرسنگی مرده باشد که نه اعتدال است، پس چو به حال گرسنگی نیز زنده است، (پیدا آمد که نفس) نه اعتدال طبایع است.
و چه گوید آن کسی که گوید : نفس اعتدال است، که مر این جزوهای طبایع را (به تکافی اجزا) چه چیز فراز آورد تا معتدل شد، پس از آنکه از کل خویش جدا نبودند؟ اگر گوید : این جزوهای (طبایع به ذات) خویش همی جدا شوند و با یکدیگر همی بیامیزند، بایستی که همه طبایع به جملگی با یکدیگر بیامیختندی، (از بهر آنکه) این جزوها (از) آن کلیات اند و کل جسم جز جزوهای خویش چیزی نیست و چو بعضی از کل طبایع آمیخته همی شوند و دیگران به حال خویش از یکدیگر جدااند، پیداست که مر این جزوها را آمیزنده ای قاهر است. و ما همی دانیم که صورت مردم بر نطفه همی پدید آید و نطفه مفعول است و مر مفعول را از فاعلی جز ذات خویش چاره نیست، از بهر آنکه روا نیست که چیزهایی فاعل ذات خویش باشد، چه اگر چیزی فاعل ذات خویش باشد، محال لازم آید از بهر آنکه واجب آید که آنچه همی موجود خواهد شدن، پیش از وجود خویش موجود باشد و این محال باشد که (چیزی هم) موجود باشد و هم معدوم باشد. پس واجب آمد به تقدیر مقدر حکیم که مر آن نطفه را قوتی باشد نگاه دارنده مر آن جزوها را که ذات نطفه آن است و آن قوت مر آن نطفه را صورت کننده باشد چو غذا در خور او بدو پیوسته شود اندر مکانی که در خور او باشد و نطفه بدان قوت که اندر اوست زنده باشد. و واجب آید که آن قوت صورت کننده که اندر آن نطفه است جسم نباشد، بل نگاهبان و صورتگر آن جسم باشد. و دلیل بر درستی این قول آن است که روا نیست که نطفه به ذات خویش صورتگر ذات خویش باشد، از بهر آنکه آن جزوهاست از یک جوهر و هر جزوی از آن به صورتگری کردن اندر یاران خویش سزاوارتر نیست (از دیگر یاران خویش به صورتگری نکردن و روا نیست) که همه جزوهای او هم فاعل باشد مر ذات خویش را و هم مفعول ذوات خویش باشد که این محال باشد. و چو جملگی آن نطفه مفعول است و صورت پذیر است، واجب آید که اندر او چیزی باشد که آن چیز فاعل و صورتگر باشد مر نطفه را، و بدین واجب آید که آن چیز جسم نباشد که اگر جسم باشد، آن جزوی از آن مفعول باشد، چنانکه گفتیم.
آن گاه گوییم که آن صورتگر که اندر نطفه است جسم نیست و لیکن جوهر است، از بهر آنکه جسم از عرض صورت نپزیرد، از بهر آنکه عرض به ذات خویش (نه) بایستد و آنچه به ذات خویش قایم نباشد مر او را فعل نباشد و مر این معنی (را) اندر نطفه است فعل است. پس درست شد که آن معنی که اندر نطفه است عرض نیست و چو عرض نیست، ناچار جوهر است. و اگر مر (کسی را ظن اوفتد که اندر نطفه) مردم یا دیگر حیوان جوهری نیست که آن جوهر مصور آن نطفه است و مر غذا را اندر خود (او در او کشنده است) و زنده کننده است، بنگرد اندر تخم های نبات و دانه های درختان که (گوهر) آن ظاهرتر است تا (بیند که اندر هر تخمی) و دانه ای قوتی است که آن قوت مر لطایف خاک و آب را به خویشتن کشنده است وز صورت های (طبایع که مر آن را) بدان صورت که مر او بر اظهار آن قدرت است (آرنده است.) و چو همی بیند که آن معنی که اندر گندم است ( و گندم بدان معنی) از جو و جز آن جداست، توانستن به خویشتن کشیدن مر لطایف خاک و آب را به میانجی آتش و هوا (و مر آن را) از صورت طبایعی به صورت آن جسم آوردن که او بدان پیوسته است، داند که آن معنی جوهری است تا (همی اندر) طبایع که آن جوهر است، فعل تواند کردن. و چو نطفه را همی یابد که آن تخم مردم است، ببایدش (دانستن) که اندر این تخم نیز جوهری است که صورتگر این جسم است کو بدان پیوسته است.
پس گوییم که نام آن جوهر که اندر نطفه های حیوان است و اندر تخم ها و بیخ های نبات است، نفس است و آن جوهری ابداعی است و آنچه او ابداعی باشد او جزو چیزی نباشد قوت او متناهی نباشد. نبینی که اندر تخم ها و نطفه ها به حد قوت اشخاص بی نهایت است و اگر کسی گوید که از یک دانه گندم چندان گندم حاصل آید که جوف فلک الاعظم از آن پر شود و مر هر یکی را از آن دانه ها همان فعل و قوت باشد که مر آن دانه نخستین را بود که این دانه ها از او حاصل شده است، راست باشد ؟ و اگر نفس اعتدال طبایع بودی- و اعتدال نه گرم باشد و نه سرد و نه تر باشد و نه خشک و نه گران باشد و نه سبک- پس اندر آن اعتدال نیست، از بهر آنکه حال او به خلاف این است و همه طبایع اندر (او) ظاهر است جدا جدا.
و اگر طبایع اندر جانوران متکای الاجزاء بودی، نبایستی که جانور بر زمین بودی و نیز نبایستی که بر آسمان شدی، بل (که) بایستی که (نه) بر خاک قرار یافتی و نه اندر آب و نه بر هوا و نه اندر آتش، از بهر آنکه هر یکی از این طبایع مر اعتدال را مخالف است و چو قرار جانور بر خاک است، دلیل است بر آنکه اندر او اجزای خاکی بیشتر است و ظاهر حال خود همین است. و اگر نفس اعتدال بودی و طبایع اندر جانور (متکافی الاجزاء بودی، نبایستی که حیوان را بخارتر از) تن برخاستی، از بهر آنکه بخار از آب به قوت آتش (برخیزد و تا مر آتش را) غلبه نباشد آب از او نگریزد. (و) چو بخار از حیوان بیرون شونده است، این حال دلیل است (بر آنکه گرمی) اندر او بر تری غالب است. پس چو غلبه گرمی ظاهر شد اندر او، معتدل چگونه باشد؟ و اگر (نفس) اعتدال بودی و طبایع اندر جانور معتدل بودی، نبایستی که هیچ جانور از بسودن گرم بودی، (و جانوران) قوی ترکیب همه گرم اند از بسودن. اگر جزو های طبایع اندر جانوران متکافی اند، چرا (زمین مر) او را به خویشتن کشنده است و آتش اثیر و هوای بسیط مر او را به خویشتن همی نکشد؟ و چو مردم و دیگر حیوانات بر زمین اند و بر هوای همی نایستند و به مرکز آتش همی بر نتوانند شدن، این حال دلیل است بر آنکه جزوهای هوایی و آتشی اندر او کمتر از جزوهای خاکی و آبی است. و چو حال این است، این چیز معتدل نباشد و اجزای طبایع اندر او متکافی نباشد. پس ظاهر شد که نفس اعتدال نیست. و اگر (نفس) اعتدال بودی- و طبایع اندر هر جانور معتدل است به قول دهری- چو یکی معتدل که مردم است سخن گوی و دانش پذیر است، بایستی که هر جانور سخن گوی و دانش پذیز بودی، و اگر این جانور که دانا و سخن گوی است معتدل است، پس آن جانور که نادان و بی سخن است معتدل نباشد، از بهر آنکه دانش ناپذیر و بی سخن ضد است مر دانش پذیر و سخن گوی را، هم چنانکه نامعتدل ضد است مر معتدل را، و چو نامعتدل با معتدل هر دو زنده اند، دلیل است (که) نفس که زندگی زنده بدوست، جز اعتدال است.
و نیز ظاهر است که طبایع اندر جسد جانور پراکنده است (و) به جایی از او گرمی بیشتر است- چنانکه دل است که معدن حرارت است- و به جایی از او سردی بیشتر است- چنانکه سرهای انگشتان است که ناخن بر او از سردی سخت شده است وز معدن حرارت دور است- و به جایی از او تری بیشتر است- چنانکه معده است که همیشه اندر او آب است- و (به) جایی از او خشکی بیشتر است- چنانکه ساق ها-. پس چیزی که ترکیب او با این تفاوت باشد و اجزای طبایع اندر او متفاوت باشد- چنین که گفتیم- او چگونه معتدل باشد؟ و چو اندر جملگی جسد حیوان طبایع آینده است وز او به تحلیل بیرون شونده است، مر این جزوهای طبایع را اندر این ترکیب راننده ای و قسمت کننده ای بباید و آن چیز جز آن طبایع باید، از بهر آنکه هم چنانکه همه جسد را از تری همی نصیب باید، از گرمی نیز مر همه جسد را همی بهره باید و هم چنان از سردی و خشکی، و بهری از طبایع اندر جسد از بهری سزاوارتر نیست به قسمت کردن از قسمت (پذیرفتن. و چو هم قاسم و هم مقسوم یک جوهر) باشد، محال باشد، اگر فرستنده طبایع سوی (همه) جسد گرمی است، فرستنده گرمی سوی همه (جسد چیست؟ اگر)گوید : فرستنده گرمی طبعی دیگر است، آن گاه (هر) یکی از آن فاعل مفعول باشد و محال باشد که مفعول (مر فاعل) خویش را فاعل باشد. پس مر طبایع را که اندر جسد بخشش پذیرفته و رانده شده است، (بخشش گری و) گسترنده ای لازم است که آن از طبایع نیست و دانش پذیر و گوینده و زنده کننده آن طبایع است (و او) جوهر است تا اندر جوهر همی تصرف کند. و عمارت کننده جسد آن جوهر است نه طبایع، از بهر آنکه (طبایع) اندر جسد مفعول است و وقتی باشد که این جوهر از جسد بیرون شود (و از جسد) بیرون شدن او بی این معنی ها که دارد نماند و پراکنده شود. و چه گوید آن کس که گوید. نفس اعتدال طبایع است، که (چرا) چو جزوهای متکافی از طبایع اندر ترکیب مردم جمع شد، سخن گوی و دانش پذیر و مدبر و مفکر آمد و چو در ترکیب اشتر جمع شد، مر او را نه سخن (آمد) و نه علم پذیرفتن و نه تدبیر و نه تقدیر و نه فکرت؟ و چو اشتر زنده باشد و تشنه باشد، حال او به خلاف سیرابی باشد و به هر دو حال اشتر زنده و بارکش باشد، و اگر چه تشنه باشد اجزای طبایع اندر او متکافی باشد، چو پنجاه من آب بخورد، آن اعتدال متکافی اجزا چرا از حال خویش همی نگردد؟ و آب و آتش ضدانند و زیادتی که اندر چیزی آید که ضد او اندر آن چیز پیش از آن با او هم گوشه باشد، پس از آن با هم گوشه شود با او و ضد او ضعیف شود، و چو ضدی ضعیف شود، ضد او قوی شود و آن چیز از اعتدال بشود، پس چرا اعتدال اندر اشتر تشنه پیش از آنکه پنجاه من آب بخورد حاصل بود و پس از آن بر حال خویش بماند؟ این به خلاف حال طبایع است، بل (که) واجب است که چو چیزی باشد که اندر او اجزای طبایع متکافی باشد، چو از رکنی از آن جزوی کم شود، مر اجزای ضد آن رکن را قوت مضاعف شود و معتدل نماند.
و چو ظاهر کردیم که نفس اعتدال نیست، گوییم که زندگی مر جسدهای ما را عرضی است، از بهر آنکه چیزی عرضی آن باشد اندر چیزی که گاهی اندر او باشد و گاهی نباشد، و چو جسد های ما گاهی زنده است و گاهی نه زنده، همی دانیم که زندگی جسد ما عرضی است. و معنی عرضی اندر چیزی از چیزی آید که آن معنی اندر آن چیز جوهری باشد، پس واجب آید که اندر جسدهای ما به وقت زندگی ما چیزی هست که مر او را زندگی جوهری است تا از آن زندگی جوهری که مر آن چیز راست، زندگی عرضی اندر جسد ما آمده است، بر مثال آهن سرد که چو با آتش که مر او را گرمی (جوهری است مجاورت کند، گرمی عرضی از آتش اندر آهن آید. پس ما مر آن چیز را که زندگی عرضی اندر اجساد ما از او آمده است) نفس گفتیم و به ضرورت دانستیم که زندگی مر او را جوهری است. و چو چیزی یافتیم (که آن به ذات خویش) زنده است و جوهری دیگر زنده بدو (همی) شود، دانستیم که او به ذات خویش جوهر است (نه عرضی است) از اعراض، و چو مر این زنده را که زندگی او عرضی است میرنده یافتیم، دانستیم که آنچه (زندگی او جوهری است) میرنده نیست. (پس ظاهر شد که نفس ما به ذات خویش زنده است و میرنده نیست) البته. و چو درست کردیم پیش از این که مر جسم را حرکت قسری است و (مر او را حرکت نیست جز حرکت قسری) و حرکت قسری اندر چیز بی حرکت از متحرکی به ارادت پدید آید و جسد ما متحرک است، پیدا آمد که حرکت اجساد ما قسری است از نفس که حرکت او ارادی است. و چو هر زنده ای متحرک است و نفس زنده است، لازم آید که حرکت مطلق مر نفس راست که زندگی او جوهری است.
و چو مردم صورت های نطقی و کتابتی و صانعی را بر هیولی های آن پدید آرنده است و مر صورت های محسوسات را به قوت متخلیه از هیولی های آن برآهنجنده است و اندر قوت حافظه مر آن را نگاه دارنده است و مر صورت های معلومات را اندر نفس خویش جای دهنده است بی آنکه صورت معلومی اندر او با صورت معلومی دیگر بیامیزد، پدید آمد که نفس مردم مکان صورت های مجرد است. و دلیل بر درستی این قول که گفتیم: نفس مکان صورت های مجرد است، آن است که مردم کسی را که نخست بیندش بازنشناسدش، از بهر آنکه صورت آن کس را قوت متخیله او از هیولی او به مجرد بیرون نکرده است و اندر قوت حافظه خویش نگاه نداشته است، و مر کسی را که دیده باشد، چو دیگر بار بیند بشناسدش، از بهر آنکه مر صورت او را به مجرد نگاه داشته بود اندر نفس خویش و چو دیگر باره بیندش و مر این صورت بازپسین را با آن صورت پیشین برابر یابد، گوید: این همان است، و مر آن را (شناختن) گوید. و چو درست کردیم که زندگی جسد به نفس است (و) زندگی نفس ذاتی است و آنچه زندگی او ذاتی باشد نمیرد و آنچه نمیرد فنا نپذیرد، درست شد که نفس پس از فنای جسد باقی و زنده است. و چو نفس مردم آراسته است مر پذیرفتن صورت های معلومات را به میانجی حواس که یافته است، پدید آمد که نفس هیولی است مر صورت های هر علمی را، چنانکه جسم هیولی است مر صورت های صناعی را. و چو اندر این عالم اجسام مر صورت های مختلف را پذیرفته است- چنانکه بر بعضی از جسم صورت آتش است و بر بعضی صورت هواست و بر بعضی صورت آب است و بر بعضی صورت خاک است و بر بعضی صورت افلاک است- و این همه به جملگی جسم است وز این اجسام پس از این صورت ها صورت های موالید است (که همی پدید آیند از نبات و حیوان) و معادن، و صورت اندر جسم جز به حرکت پدید نیاید و ما درست کردیم پیش از این (که مر جسم را به ذات خویش) حرکت نیست، پدید آمد که صورت کننده این جسم خداوند حرکت است. و چو درست کردیم (که حرکت ذاتی) مر نفس راست و ایت ارادی است، پدید آمد که صورت کننده جسم نفس است. پس ظاهر شد (که نفس خداوند) صنعت است. و چو مر جسم را حرکت نیست و نفس معدن حرکت است، درست شد نیز که (نفس جسم نیست. پس) ظاهر کردیم که اندر ما گوهری است که به ذات خویش زنده است و میرنده نیست و مر او را حرکت ذاتی است و (مکان) صورت های مجرد است و خداوند صنعت است و دانش پذیر است و پس از فنای جسد باقی است و جسم (نیست،) و نام این جوهر به نزدیک ما نفس است. و شرط ما به اول این قول آن بود که مر این جوهر را بدین صفات اثبات (کنیم،) و به جای خویش از این کتاب اندر چگونگی و چرایی آمدن او اندر این عالم و پیوستن او به جوهر جسم، سخن (مشروح) بگوییم و بیان قوت های او بکنیم. بتوفیق الله تعالی.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی ماهیت نفس و رابطه آن با جسم و اعتدال طبایع میپردازد. نویسنده میگوید که نفس جوهری است که به ذات خود زنده و دارای حرکت است و در عوض، جسم به ذات خود حرکت ندارد. او به نقد دیدگاههایی میپردازد که نفس را برابر اعتدال طبایع میدانند و بر این باور است که اعتدال نمیتواند زندهکننده شخصیت باشد.
این تجزیه و تحلیل شامل استدلالاتی است که نشان میدهد اگر نفس تنها اعتدال باشد، با تغییرات در وضعیت جسمانی انسان مثل بیماری یا دیوانگی، شناخت و اعمال فرد نیز باید از بین برود، در حالی که روشن است که نفس به ذات خود باقی است و میتواند پس از این تغییرات به حالت طبیعی خود بازگردد.
نویسنده در این متن تأکید میکند که نفس، جوهری است مستقل، زنده و باقی، و حرکات و تغییرات جسمانی نمیتوانند به آن آسیب برسانند. به همین دلیل، او نفس را به عنوان "مادهای" میداند که مکان صورتهای مجرد است و به این نتایج میرسد: نفس ما به دلیل ذات خود زنده است و بعد از مرگ جسم هم باقی میماند.
در نهایت، نویسنده با تکیه بر استدلالات کلامی و منطقی، وجود نفس به عنوان جوهری مستقل و زنده را بیان میکند، که در نهایت با خداوند، به عنوان خالق و صنعتگر، مرتبط است.
هوش مصنوعی: در این متن، به این موضوع اشاره شده است که حرکت در بدنهای طبیعی و انسانی مشخص است. بیان شده که بدن به تنهایی نمیتواند به حرکت درآید و نیاز به نیرویی دارد. بنابراین، لازم است توضیح دهیم که نفس، جوهری است که قابلیت حرکت مطلق را دارد و خود به خود زنده است. این جوهر، مکانی برای شکلها و دانشهاست و بعد از نابودی فرد، به ذات خود باقی میماند. خداوند نیز به عنوان علم و نه جسم شناخته میشود. در نهایت، هر کسی میتواند این جوهر را به نام نفس بخواند یا نام دیگری برای آن انتخاب کند.
هوش مصنوعی: گروهی از افرادی که به دلیل مشکلات جسمی نتوانستهاند علم را یاد بگیرند و درک عمیقتری از مسائل پیدا کنند، به این نتیجه رسیدند که نفس انسان به خودی خود مستقل نیست، بلکه به تعادل طبیعی بدن وابسته است. آنها معتقدند که این تعادل است که باعث زنده ماندن موجودات میشود و فعالیتهای آنها ناشی از همین تعادل است. این گروه تلاش کردند تا استدلال کنند که اگر تعادل طبیعی از بین برود و فرد به جنون، بیماری یا مستی مبتلا شود، فعالیتها و عملکرد او نیز دچار اختلال خواهد شد. به عبارت دیگر، زمانی که انسان از حال عادی خود خارج میشود، نمیتواند چیزها را به درستی بشناسد و متوجه شود. آنها اینگونه نتیجه گرفتند که فقدان تعادل طبیعی باعث کاهش کیفیت اعمال و دانش انسان میشود. بنابراین، اگر تعادل به طور کامل از بین برود و روح از بدن جدا شود، دیگر هیچ اثری از دانش و آگاهی باقی نخواهد ماند. این دیدگاه توسط گروهی مطرح شده که به وجود روح پس از مرگ بدن اعتقادی ندارند.
هوش مصنوعی: ما میگوییم که اعتدال در یک بدن به این معناست که اجزای مختلف آن به طور متوازن و بدون تفاوت در کنار هم قرار گیرند. اگر یکی از اجزای چهارگانه بیشتر یا کمتر از دیگر اجزا باشد، آنجا اعتدال وجود ندارد. از این نکته نتیجه میگیریم که مزاج همه انسانها و حیوانات باید به نوعی یکسان باشد و همه موجودات در علم، عمل و حرکت وضعیت مشابهی داشته باشند، بدون هیچ تفاوتی. زیرا آنچه زندگیبخش است، همان اعتدال است که یک اصل واحد دارد و تمامی فعالیتها از آن ناشی میشود. نمیتوان پذیرفت که در مزاج یک نفر گرمی و خشکی غالب باشد و در مزاج دیگری سردی و تری. اما واقعیت این است که اگر به مزاج انسانها و حیوانات دقت کنیم، خواهیم دید که از صد هزار تن، دو مزاج مشابه پیدا نمیشود. همچنین تفاوتهای زیادی در بین حیوانات وجود دارد؛ مثلاً برخی از حیوانات میتوانند در برف زندگی کنند و برخی دیگر در آتش، یا برخی برای روزهای متوالی آب نمینوشند و بار سنگین حمل میکنند، در حالی که ماهی اگر یک ساعت از آب بیرون بماند میمیرد. این تفاوتهای بارز در مزاج نشان میدهد که ادعای اینکه تنها یک نوع مزاج و اعتدالی برای انسانها وجود دارد، نادرست است. اگر واقعاً مزاجها باید مشابه بودند و زندگیبخشها فقط اعتدال طبایع بودند، پس باید بین جوهر و عرض رابطهای برعکس وجود میداشت. در نتیجه، واضح است که نفس اعتدال، خود طبایع نیست.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی مفهوم نفس و اعتدال میپردازد. نویسنده ادعا میکند که برخی بر این باورند که نفس موجودی معتدل است، اما او این نظر را زیر سوال میبرد. وقتی فردی دچار دیوانگی، بیماری یا مستی میشود، دانستههایش تحت تأثیر قرار میگیرد و به ناآگاهی تبدیل میشود. پرسش این است که اگر نفس به معنای واقعی اعتدالی باشد، چگونه در چنین شرایطی میتواند دانستههایش را از دست بدهد؟ وقتی فرد به حالت طبیعی باز میگردد، میتواند دانستههایش را دوباره به دست آورد و این نشان میدهد که در ذات نفس هیچ نقصی وجود ندارد. به عنوان مثال، اگر چراغی با پوششی مسدود شود، نمیتواند نور خود را بپراکند و وقتی این پوشش برداشته شود، نور دوباره آزاد میشود. بنابراین، نویسنده نتیجه میگیرد که نفس در ذات خود دچار بیثباتی نیست و به همین خاطر نمیتوان آن را اعتدال نامید.
هوش مصنوعی: در این متن بیان شده است که به تدریج از بدن حیوانات عناصر مختلف خارج میشود و بنابراین، گرسنگی آنها پس از سیری به همین دلیل است. سوال اینجاست که اگر بخشی از بدن دائم کاهش پیدا کند، چگونه میتواند به حالت متعادل خود باقی بماند؟ حتی اگر بپذیریم که تعادل آن به طور مساوی کاهش مییابد، باز هم این منجر به این خواهد شد که حیوان گاهی بیشتر و گاهی کمتر زنده باشد که این امکانپذیر نیست. چرا که حد زندگی حرکت ارادی است و وقتی حال حیوان گرسنه است، با حال او در زمان سیری تفاوت دارد. بنابراین اگر حال او در زمان سیری متعادل باشد، در حالت گرسنگی متعادل نخواهد بود. اگر زندگی او بر اساس تعادل باشد و این تعادل در زمان سیری وجود داشته باشد، در حالت گرسنگی دیگر نمیتواند زنده بماند. این نشان میدهد که نفس تنها به لحاظ تعادل عناصر نمیتواند تعریف شود.
هوش مصنوعی: سوالی مطرح شده است که چرا اجزا و عناصر طبیعی به حالت اعتدال میرسند و چه چیزی آنها را به این وضعیت میآورد. اگر فردی بگوید که این اجزا به طور طبیعی با یکدیگر ترکیب میشوند، باید توجه کرد که در واقع، همه اجزا باید با یکدیگر ترکیب شوند، زیرا این اجزا بخشی از یک کل هستند و کل هیچ چیز جز مجموعه اجزایش نیست. همچنین اگر برخی از اجزا با هم ترکیب شوند و دیگران همچنان جدا باقی بمانند، نشاندهنده وجود قدرتی است که آنها را به هم میآورد. در ادامه، موضوع به نحوه شکلگیری انسان و نقش نطفه در این فرآیند میرسد. نطفه مفعول است و نمیتواند از خود قدرتی داشته باشد، زیرا به طور منطقی وجود چیزی که خودش یا ذاتی که خودش را شکل دهد، غیرممکن است. بنابراین واضح میشود که نطفه به نیرویی نیاز دارد که آن را شکل دهد و این نیرو نباید خود جسم باشد، بلکه باید نگهبان و شکلدهنده آن باشد. در نهایت، ادعای مطرح شده ادامه مییابد که نطفه نمیتواند خود به خود صورتگر باشد و بنابراین باید نیرویی خارج از خود داشته باشد که به آن شکل دهد.
هوش مصنوعی: زمانی که صحبت از نطفه میشود، باید درک کنیم که آن چیزی که در نطفه وجود دارد، جسم نیست بلکه جوهر است. دلیل این موضوع این است که جسم به ذات خود نمیچسبد و آنچه که بر پایه ذات خودش برقرار نیست، نمیتواند فعلی باشد. اما در نطفه یک نیروی فعالی وجود دارد. بنابراین روشن میشود که آن جوهر در نطفه وجود دارد و چون جوهر است، نمیتواند عرض باشد. اگر کسی تصور کند که در نطفه، موجود زندهای وجود ندارد، باید دقت کند که جوهر آن نطفه در واقع همان جوهر زنده است که به آن نطفه حیات میبخشد. برای مثال، هنگامی که به تخمها و دانههای درختان نگاه میکنیم، میتوانیم ببینیم که در هر دانهای قدرتی وجود دارد که میتواند اجزای خاک و آب را به خود جذب کند و آنها را تبدیل به شکلهای مختلف کند. این قدرت میتواند عناصر خاک و آب را با واسطه آتش و هوا به شکل جدیدی درآورد. بنابراین، اگر متوجه شویم که نیروی موجود در گندم و سایر دانهها متفاوت از سایر مواد است، میفهمیم که این جوهر وجود دارد که میتواند در طبایع تأثیرگذار باشد. اگر نطفه را به عنوان تخم انسان در نظر بگیریم، باید بدانیم که در این تخم نیز یک جوهر وجود دارد که صورتگر این جسم خواهد بود و به آن پیوسته است.
هوش مصنوعی: بنابراین میگوییم که جوهری که در نطفههای حیوانات و در تخمها و ریشههای گیاهان وجود دارد، نفس نامیده میشود و این جوهر، خلاق و ابداعی است. هر چیزی که ابداعی باشد، جزئی از چیزی دیگر نیست و قدرت آن نیز محدود نیست. به این معنا که در تخمها و نطفهها، قدرت بینهایتی وجود دارد. اگر کسی بگوید که از یک دانه گندم میتوان به قدری گندم برداشت کرد که کل فضای آسمان را پر کند و هر یک از آن دانهها همان ویژگیها و قدرت را دارند که دانهی اولیه داشت، این سخن صحیح است. و اگر نفس به معنای اعتدال عناصر باشد، در اینجا نمیتوان گفت که اعتدال وجود دارد؛ چون حال آن برخلاف این وضعیت است و تمامی عناصر به طور جداگانه در آن ظاهر میشوند.
هوش مصنوعی: اگر ویژگیهای طبیعی در موجودات زنده به نسبت اجزای آنها باشد، نباید هیچ موجودی بر روی زمین قرار گیرد یا به آسمان برود، بلکه باید نه بر خاک، نه در آب، نه در هوا و نه در آتش قرار داشته باشد. زیرا هر یک از این عناصر با تعادل مخالف است. از آنجا که موجودات بر خاک قرار دارند، این نشان میدهد که اجزای خاکی در آنها بیشتر است و خود همین موضوع هم مشخص است. اگر نفس یا جان موجودات تعادل باشد و ویژگیهای طبیعی در آنها توازن داشته باشد، نباید بخار بیشتری از بدن موجودات خارج شود، چرا که بخار ناشی از آب با کمک آتش به وجود میآید و تا زمانی که آتش غالب نباشد، آب نمیتواند بخار شود. اگر بخار از موجودات خارج میشود، این نشاندهنده این است که گرمی بر رطوبت در آنها غالب است. بنابراین، اگر گرمی در موجودی غالب باشد، چطور میتواند معتدل باشد؟ اگر نفس و ویژگیهای طبیعی در آنها معتدل است، نباید هیچ موجودی به خاطر گرمی آسیب ببیند، در حالی که موجودات قوی همگی به دلیل گرمی خود ترکیباتی قوی دارند. اگر اجزای طبیعی در موجودات با یکدیگر متوازن بودند، چرا زمین آنها را به سمت خود نمیکشد و آتش و هوا هم نمیتوانند آنها را جذب کنند؟ از آنجا که انسانها و دیگر موجودات روی زمین هستند و نمیتوانند در آتش یا هوا قرار گیرند، این خود نشاندهنده این است که اجزای هوایی و آتشی در آنها کمتر از اجزای خاکی و آبی است. پس اگر اوضاع اینگونه است، به این معناست که در آنها تعادل وجود ندارد و اجزای طبیعی متوازن نیستند. بنابراین به وضوح مشخص است که نفس آنها تعادل ندارد. اگر نفس تعادل بود و ویژگیهای طبیعی در هر موجودی هم متعادل بود طبق باوری طبیعی، هر موجودی باید قابل سخنگویی و یادگیری میبود. اما اگر موجودی که دانا و سخنران است، متعادل است، پس موجودی که بیسواد و بیسخن است نمیتواند متعادل باشد، زیرا ناتوانی در فهم و بیسخنی با توانایی یادگیری و سخن گفتن متضاد است، همانطور که عدم تعادل با تعادل تضاد دارد. و از آنجا که هم موجودات متعادل و هم نامتعادل زندهاند، این دلیل بر این است که نفس زندگی، تنها به تعادل مربوط نمیشود.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در بدن حیوانات، ویژگیهای مختلفی از جمله گرمی، سردی، تری و خشکی در نقاط مختلف پراکنده شده است. برای مثال، قلب محل حرارت و سرانگشتان به خاطر سردی سخت شدهاند. معده همیشه مرطوب است، در حالی که ساقها بیشتر خشک هستند. حال اگر بخواهیم ترکیبی از این ویژگیها داشته باشیم، چگونه میتوانیم به تعادل برسیم؟ اگر تمامی بدن تحت تأثیر همین ویژگیها قرار گرفته و به تدریج تحلیل برود، نیاز است که یک عامل اصلی وجود داشته باشد که این ویژگیها را تنظیم کند. در این میان، این عامل نمیتواند خود از همین ویژگیها باشد. آنچه وظیفهی اداره و سازماندهی بدن را بر عهده دارد باید جوهری باشد که بر این ویژگیها تسلط داشته باشد. ویژگیها در بدن مفعولاند و زمانی که جوهر از بدن خارج شود، این ترکیب به هم میریزد. سوال این است که اگر کسی بگوید اعتدال این ویژگیها به خود آنها بستگی دارد، چرا با جمع شدن این ویژگیها در بدن انسان، ویژگیهای فکری و ادراکی ایجاد میشود ولی در ساختار یک اسب، چنین ویژگیهایی وجود ندارد؟ اگر اسب تشنه باشد، بهرغم اینکه دارای اجزای متوازن است، زمانی که آب میخورد، چرا این تعادل تغییر نمیکند؟ در واقع، اگر اجزای مختلف در یک ترکیب وجود داشته باشند، کاهش هر یک از آنها باید باعث تقویت اجزای مخالف شود و تعادل را به هم بزند.
هوش مصنوعی: زندگی برای بدنهای ما حالتی موقتی و گذراست، به این معنا که بدنها گاهی زنده هستند و گاهی در حال مرگ. این موضوع نشاندهنده این است که زندگی چیزی عرضی است، یعنی بهطور مداوم در بدن وجود ندارد. برای اینکه زندگی در بدن ما شکل بگیرد، باید یک اصل ثابت و جوهری وجود داشته باشد که زندگی از آن ناشی شود. بهعنوان مثال، وقتی آهن سردی را که بخشی از آن حرارت را از آتش میگیرد، در نظر بگیریم، حرارت آتش به آهن منتقل شده و حرارت آن بهصورت عرضی میشود. ما به این نتیجه میرسیم که نفس، چیزی است که زندگی را به بدن میدهد و این زندگی جوهری است. همچنین اگر به چیزی برخورد کنیم که بهخودیخود زنده است و زندگی دیگری از آن نشأت میگیرد، درمییابیم که آن جوهر است و نه یک صفت موقتی. با توجه به این تحلیل، نفس ما جوهری است که بهخودش زنده است و نمیتواند بمیرد. همچنین، بدین ترتیب، حرکت بدنها بهواسطه نفس صورت میگیرد، چراکه حرکت نفس از روی اراده است. بنابراین، هر موجود زندهای که حالت تحرک دارد، از نفس زنده بهوجود میآید و نشاندهنده این است که حرکت ذاتاً به نفس تعلق دارد.
هوش مصنوعی: انسانها قادرند صورتهای نطقی، نوشتاری و هیولایی را به وجود بیاورند و به وسیله قدرت تخیل، صورتهای محسوس را از هیولی آنها استخراج کنند. همچنین، آنها میتوانند این صورتها را در حافظه نگه دارند و صورتهای دانش را در خود جای دهند بدون اینکه این صورتها با یکدیگر ترکیب شوند. از اینرو، نفس انسان محل این صورتهای مجرد است. دلیل بر این ادعا این است که انسانها نمیتوانند کسی را که برای اولین بار میبینند بشناسند، زیرا صورت او را در تخیل خود به جدایی خارج نکردهاند و در حافظهشان هم نگه نداشتهاند. اما وقتی کسی را دوباره میبینند، به خاطر اینکه صورت او را در ذهن خود محفوظ داشتهاند، به راحتی او را شناسایی میکنند. همچنین، با اثبات اینکه زندگی جسم به نفس وابسته است و نفس ذاتاً زنده است و هر چیزی که زنده باشد نمیمیرد، نتیجه میگیریم که نفس پس از مرگ جسم همچنان باقی میماند. نفس انسانها توانایی پذیرش صورتهای معلومات را از طریق حواس دارد و به نوعی، نفس به عنوان هیولی برای هر علمی عمل میکند، مشابه به اینکه جسم همانند هیولی برای صورتهای صناعی است. در این دنیا، اجسام صورتهای مختلفی را میپذیرند مانند صورت آتش، هوا، آب و خاک که همگی جزء جسم هستند. پس از این اجسام، صورتهای دیگری مانند نباتات و حیوانات به وجود میآید. صورت در جسم تنها با حرکت پدید میآید و ما قبلاً اثبات کردیم که جسم به خودی خود حرکت ندارد و بنابراین، خداوند باعث حرکت اجسام است. همچنین نشان دادهایم که نفس دارای حرکت ذاتی است و این بدین معنی است که نفس همانند خالق صنعت است. بنابراین، اگر جسم هیچ حرکتی ندارد و نفس منبع حرکت است، پس نتیجه میگیریم که نفس نمیتواند جسم باشد. در نهایت، مشخص میشود که در وجود ما جوهری وجود دارد که ذاتاً زنده است، نمیمیرد و دارای حرکت ذاتی است. این جوهر مکان صورتهای مجرد است و همچنین خالق صنعت و دارای دانش است و پس از مرگ جسم باقی میماند. نام این جوهر در نزد ما نفس است. در مقدمۀ این بیان شرط ما اثبات این جوهر با این ویژگیهاست و در آینده به تفصیل درباره چگونگی و چرایی وجود آن در این دنیا و ارتباطش با جوهر جسم صحبت خواهیم کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.