قومی به عرب بودند که پیران هفتاد ساله مرا حکایت کردند که در عمر خویش به جز شیر شتر چیزی نخورده بودند چه در این بادیهها چیزی نیست الا علفی شور که شتر میخورد. ایشان خود گمان میبردند که همه عالم چنان باشد، من از قومی به قومی نقل و تحویل میکردم و همه جا مخاطره و بیم بود الا آن که خدای تبارک و تعالی خواسته بود که ما به سلامت از آن جا بیرون آییم، به جایی رسیدیم در میان شکستگی که آن را سربا میگفتند، کوهها بود هریک چون گنبدی که من در هیچ ولایتی مثل آن ندیدم. بلندی چندان نی که تیر به آن جا نرسد و چون تخممرغ املس و صلب که هیچ شقی و ناهمواری بر آن نمینمود. و از آنجا بگذشتیم. چون همراهان ما سوسماری میدیدند میکشتند و میخوردند و هرکجا عرب بود شیر شتر میدوشیدند من نه سوسمار توانستم خورد نه شیر شتر و در راه هر جا درختی بود که باری داشت مقداری که دانه ماشی باشد از آن چند دانه حاصل میکردم و بدان قناعت مینمودم، و بعد از مشقت بسیار و چیزها که دیدیم و رنجها که کشیدیم به فلج رسیدیم بیست و سیوم صفر.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، راوی از سفر خود به میان عربها در بیابان صحبت میکند. او میگوید که تعداد زیادی از پیران به او گفتهاند که در طول زندگیشان تنها شیر شتر مصرف کردهاند، زیرا در آنجا هیچ غذای دیگری وجود ندارد. راوی به توصیف مکانهایی میپردازد که خطرات زیادی در آنها وجود داشته و تنها با اراده خداوند از آنجا جان سالم به در بردهاند. آنها به مکانی به نام "سربا" میرسند که کوههای بلندی دارد و شکل آنها شبیه تخم مرغ است. در این راه، دیگر همراهان سوسمارها را شکار کرده و میخورند، اما راوی نمیتواند آنها را بخورد و تنها با چند دانهای که از درختان میدست آورد، قانع میشود. او در نهایت پس از مشقات و رنجهای بسیار به پایان سفر نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: قومی از عربها بودند که به من گفتند که آنها در تمام عمرشان فقط شیر شتر خوردهاند چرا که در مناطق بادیه چیزی جز علفهای شور برای خوردن وجود ندارد. آنها فکر میکردند همه انسانها چنین زندگیای دارند. من از یک گروه به گروه دیگر منتقل میشدم و در هر جا خطراتی وجود داشت، جز این که خداوند خواسته بود ما با سلامت از آنجا خارج شویم. به محلی به نام سربا رسیدیم که surrounded by کوهها قرار داشت و هر کدام از آنها مانند گنبد بودند. این کوهها آنقدر بلند بودند که تیر به آنجا نمیرسید و سطحشان صاف و صیقلی بود. پس از عبور از آنجا، همراهانم هر سوسماری که میدیدند را میکشتند و مصرف میکردند و هر جا که عربی بود، شیر شتر میدوشیدند. اما من نه سوسمار میتوانستم بخورم و نه شیر شتر. هرگاه به درختی برمیخوردم که میوهای داشت، چند دانه به اندازه یک دانه ماش برداشت میکردم و به آن قناعت مینمودم. پس از تحمل سختیهای بسیار و دیدن مشکلات و رنجها، ما به مرحلهای رسیدیم که به شدت خسته و فرسوده شده بودیم و این در تاریخ بیست و سیوم صفر بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.