و من چون حج بکردم باز به جانب مصر برفتم که کتب داشتم آن جا و نیت باز آمدن نداشتم، و امیر مدینه آن سال به مصر آمد که او را بر سلطان رسمی بود هر سال به وی دادی از آن که خویشاوندی از فرزندان حسین علی صلوات الله علیها داشت. من با او درکشتی بودم تا به شهر قلزم و از آن جا همچنان تا به مصر شدیم.
در سنه احدی و اربعین که به مصر بودم خبر آمد که ملک حلب عاصی شد از سلطان و او چاکری از آن سلطان بود که پدران او ملوک حلب بوده بودند. سلطان را خادمی بود که او را عمدةالدوله میگفتند و این خادم امیر مطالبیان و عظیم توانگر و مالدار بود و مطالبی آنان را گویند که در گوهای مصر طلب گنجها و دفینهها کنند و از همه مغرب و دیار مصر و شام مردم آیند و هر کس در آن گوها و سنگسارهای مصر رنجها برند و مالها صرفه کنند و بسیار آن بوده باشد که دفاین و گنجها یافته باشند و بسیار را اخراجات افتاده باشد و چیزی نیافته باشند، چه میگویند که در این مواضع اموال فرعون مدفون بوده است و چون آن جا کسی چیزی یابد خمس به سلطان دهد و باقی او را باشد. غرض آن که سلطان این خادم را بدان ولایت فرستاد و او را عظیم بزرگ گردانید و هر اسباب که ملوک را باشد بداد از دهلیز و سراپرده و غیره و چون او به حلب شد و جنگ کرد آن جا کشته شد. اموال او چندان بود که مدت دو ماه شد که به تدریج از خزانه او به خزانه سلطان نقل میکردند و از جمله سیصد کنیزک داشت اکثر ماهروی. بعضی از آن بوند که ایشان را در همبستری میداشت. سلطان فرمود تا ایشان را مخیر کردند. هر که شوهری میخواست به شوهری دادند و آنکه شوهر نمی خواست هر چه خاصه او بود هیچ تصرف ناکرده بدو میگذاشتند تا در خانه خود میباشند و بر هیچ یک از ایشان حکمی و جبری نفرمود. و چون او به حلب کشته شد آن ملک ترسید که سلطان لشکرها فرستد، پسری هفت ساله را با زن خود و بسیار تحف و هدایا به حضرت سلطان فرستاد و بر گذشته عذرها خواست. چون ایشان بیامدند قریب دو ماه بیرون نشستند و ایشان را در شهر نمی گذاشتند و تحفه ایشان قبول نمی کردند تاائمه و قضاة شهر همه به شفاعت به درگاه سلطان شدند و خواهش کردند که ایشان را قبول کردند و با تشریف و خلعت بازگردانیدند. از جمله چیزها اگر کسی خواهد که به مصر باغی سازد در هر فصل که باشد بتواند ساخت، چه هر درخت که خواهد مدام حاصل تواند کرد و بنشاند خواه مثمر و محمل خواه بی ثمر و کسان باشند که دلال آن باشند و از هرچه خواهی در حال حاصل کنند و آن چنان است که ایشان درختها در تغارها کشته باشند وبر پشت بامها نهاده وبسیار بام های ایشان باغ باشد و از آن اکثر پربار باشد از نارنج و ترنج و نار وسیب و به و گل و ریاحین و سپرغمها و اگر کسی خواهد حمالان بروند و آن تغارها بر چوب بندند همچنان با درخت و به هر جا که خواهند نقل کنند و چنان که خواهی آن تغار را در زمین جای کنند و در آن زمین بنهند و هر وقت که خواهند تغارها بکنند و بارها بیرون آرند و درخت خود خبر دار نباشد واین وضع در همه آفاق جای دیگر ندیده ام و نشنیده و انصاف آن که بس لطیف است.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: پس از انجام حج، نویسنده به مصر میرود تا به تحصیلات و کاری که دارد ادامه دهد. در آن زمان، خبر میرسد که ملک حلب علیه سلطان شورش کرده است. سلطان یک خادم به نام عمدةالدوله را به حلب میفرستد که از خانههای ملوک و ثروتمندانی بوده و در جستجوی گنجها برآید. پس از مدتی، عمدةالدوله در جنگ کشته میشود و اموال او به تدریج به خزانه سلطان منتقل میشود. در این میان، ملک حلب، هدایایی به سلطان میفرستد و به عذرخواهی میپردازد. در مصر، شرایط زراعت بسیار مساعد است و درختان به آسانی قابل کشت و برداشت هستند. نویسنده از روشهای خاص کشت درختان در مصر یاد میکند که بینظیر و لطیف است.
هوش مصنوعی: پس از انجام حج، به سمت مصر بازگشتم زیرا چند کتاب در آنجا داشتم و تصمیمی برای بازگشت نداشتم. در آن سال، امیر مدینه به مصر آمد که هر ساله کمک مالی از سلطان دریافت میکرد، چرا که نسبتی با فرزندان حسین علیهم السلام داشت. من با او در کشتی بودم و به سمت شهر قلزم حرکت کردیم و سپس به مصر رسیدیم.
هوش مصنوعی: در سال 1041 هجری قمری که در مصر بودم، خبری رسید که پادشاه حلب از سلطان سرپیچی کرده است. او به نوعی خدمتگزار سلطان بود و پدرانش نیز پادشاهان حلب بودند. یکی از خدمتکاران سلطان به نام عمدةالدوله وجود داشت که مردی ثروتمند و صاحب نفوذ بود. او کارگزاران خود را برای جستجوی گنج در مناطق مختلف مصر میفرستاد و مردم از هر گوشهای برای استخراج ثروت به آنجا میآمدند. برخی از آنها گنجهایی را پیدا کرده بودند و برخی دیگر بدون هیچ موفقیتی بازمیگشتند. بر اساس باورها، اموال فرعون در این نقاط دفن شده بود. هر کس گنجی پیدا میکرد، یکپنجم آن را به سلطان میداد و بقیه مال خود او بود. به همین دلیل، سلطان این خدمتکار را به حلب فرستاد و او را خیلی محترم شمرد و هر آنچه برای حاکمان نیاز بود به او داد. اما وقتی به حلب رسید و جنگی درگرفت، او کشته شد. دارایی او بسیار زیاد بود و نقل آن به خزانه سلطان مدت دوماه به طول انجامید. او بیش از سیصد کنیز داشت که اکثر آنها زیبا بودند. سلطان دستور داد که کنیزان انتخاب شوند و هرکس شوهر میخواست، شوهر داده شد و کسانی که نمیخواستند در خانهاش خواهند ماند. وقتی آن خدمتکار کشته شد، پادشاه حلب از ترس لشکرکشی سلطان، پسر هفتسالهاش را همراه همسرش و هدایا به سلطان فرستاد و از او عذرخواهی کرد. آنها مدت دو ماه در بیرون شهر ماندند تا اینکه علما و قضات شهر برای آنها شفاعت کرده و تقاضا کردند که از آنها استقبال شود. در مورد باغسازی در مصر، در هر فصلی میتوان درختان مختلفی کاشت و درختانی که میخواهی همیشه میوه خواهند داد. باغها نمیتوانند بیثمر باشند و مردم اقدامات لازم برای کاشت درختان را انجام میدهند. آنها درختان را در ظروف مخصوص میکاشتند و در پشت بامها قرار میدادند. اگر کسی بخواهد، کارگران میتوانند درختان را به هر جایی منتقل کنند و شرایطی وجود دارد که درخت پس از قرارگیری در زمین فراموش میشود. این روش در جایی دیگر دیده نشده و خیلی جالب و دلچسب است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.