حکما را اندرین معنی سخن است بدانچ باز جستند تا بدانند که نخست عقل فائده های خویش فرو ریخت بر نفس ، یا نخست نفس طلب کرد فائده را از عقل . و گفتند اگر گوئیم که نخست عقل فائده خویش فرو ریخت بر نفس ، طلب کردن نفس مران را مر عقل را مسرف خوانده باشیم ، و خدای تعالی همی گوید که مسرفان را دوست ندارم ، بدین آیت و لا تسرفوا انه لا یحب المسرفین . گفت : مدهید جز بحد که خدای دوست ندارد مر دهندگان بی حد را . و گر گوئیم نخست نفس طلب کرد از عقل مر فائده خویش را و تا نخواست از عقل چیز نیافت مر عقل را به بخیلی منسوب کرده باشیم ، و خدای تعالی همی گوید : هر که بخیلی کند با خویشتن کند ، یعنی که چون کار نکند مزد نیابد و چون چیز ندهد چیز ندهندش ، قوله و من یبخل فانما یبخل عن نفسه . وما گوئیم که آن خطاب که عقل را با نفس است زمان لازم نیابد . از بهر آنک علت زمان حرکت است از فعل نفس پدید آمده است ، و نفس و عقل برتر از زمانند . و چون ثابت شد که این دو اصل عظیم از زمان برترند پیشی و پسی از میان ایشان برخاست . و چون این قاعده شد گوئیم که عقل را با نفس دو خطاب است : یکی ازو علوی و دیگر سفلی . و خطاب علوی و سفلی از عقل مر نفس را تایید اوست از بهر پدید آوردن صورتهای طبیعی به حکمت ، و آن خطاب پدید آید در عالم جسمانی بر صورتهای طبیعی . و بداند خردمند که اگر نه تاثیر عقل بودی اندر نفس هیچ صورت به راستی ترکیب نپذیرفتی . و دلیل بر درستی این قول آنست که هر نفسی بکار کردن جا کول است . و لکن از کار دانستن عاجز است . و نفس را کار کردن غریزیست . و معنی غریزی آَن باشد که آنرا نباید کسب کردن ، بلک آن خود اندر آفرینش باشد چنین که حرکت و نیروی را نباید همی کسب کردن هیچ کس را که آن خود حاصل است اندر هر نفسی . و چون آثار حکمت اندر صورت نبات و حیوان بدیدیم بدانستیم که آن حکمت از خطاب عقل است با نفس . و نخست از خطاب عقل که با نفس کرد هیولی و صورت موجود شد . و آن خطاب مر طبیعت را که آن فعل نفس است این کاندر عالم خویش هر چیزی را به سزای او صورت و قوت همی دهد نصیب آمد تا بدان نصیب طبیعت از عالم خویش اندر آویخت ، همچنانک نفس از عقل اندر آویخته است ، و گر عقل او را با نفس کلی خطاب جسمانی نبودی ممکن نبودی که نفسهای جزیی اندرین عالم از عقل عقلانی نصیب گرفتی و راه یافتی سوی فائدهای عقلانی . چون اندر عالم فائده نفس جزیی از عاقلان و حکیمان بدیدیم دانستیم که این ترتیب اندر عالم نفس کلی نهاد از آن خطاب که عقل کلی با او کرد اندر معنی عالم جسمانی ، و مر عقل را با نفس خطابی دیگرست هم جسمانی ، و بدان خطاب عقل مر نفس را آگاه کند از حقیری چیزهای طبیعی و باز نمایدش از حقیری او بدانچ اندروست از اختلاف و ضدی تا بداند که آن فائدها که او همی یابد از جهت عالم روحانی شریفتر است از آنچ وی اندران آویخته است از چیزهای جسمانی طبیعی مختلف تا بدان آگاه کردن از عقل مر نفس را نصیبی از نفس اندرین عالم آید و رغبت کند نفسهای جزیی اندر عالم علوی و خوار و حقیرتر شود به چشم ایشان این عالم و آنچ اندروست ، و نفس کلی و جزییات او بدین خطاب از بند طبیعت رسته شوند و راحت و نعمت جاویدی یابند . اما آن خطاب که عقل با نفس کرد از جهت روحانی آغاز آن شوق دائم است که عقل بر نفس افاضت کرد – اعنی برو ریخت تا همیشه آرزومند باشد بعلت خویش و آهنگ همی کند همیشه سوی عقل بدان شوق ، و مر خویشتن را شادمانه بیند و فراموش کند اندر آویختن خویش را به طبیعت ، یا پندارد که او تهی شد از پوشش طبیعت و همی الفنجد بدان شوق مر افاضتهای عقلی را بر اندازه محیط شدن خویش، و چون آن افاضتها بپذیرد و به عالم طبیعی نگرد اثر آن پذیرفتن اندر نفسهای جزیی کار کند تا بدان آرزومند شوند نفسهای نیکان و متابعان امامان سوی عالم علوی ، و دست باز دارند اندر آویختن بدین عالم ، و مر عقل را با نفس های خطابی دیگر هست هم روحانی ، و آن فرو ریختن عقل است مز عجز را بر نفس تا بدین هر دو فائده مر نفس را میان شوق و عجز اندر آورده است تا همی الفنجد فائدها از عقل بدان افاضت شوقی که عقل برو کرده است ، و باز ایستد از کسب جهت آن افاضت عجز ، از بهر آنک فزون از آن نتواند پذیرفتن فایده نفس که مقدار اوست . و گر افاضت از عقل بر نفس شوق بودی بی افاضت عجزی ذات نفس باطل شدی اندر طلب کردن آنچ او را طاقت نبود . پس چون نفس محیط شود بهر چه خواهد بداند که آن علت او بروی عجز باریده است و خرسند شود و بیاساید از طلب و بدان عاجزی او اندر عالم جسمانی پیدا آید کم شدن دانایان و رغبت نا کردن نفسهای جزیی اندر علم ، و هم چنین اگر افاضت از عقل بر نفس از عجز بودی بی افاضت شوقی نفس ناقص بماندی و فائده نگرفتی ، چون ندانستی که شوق از علت او بر او باریده است . پس گوئیم که عقل بر نفس شوق و عجز را فرو ریخت از بهر آنک بر ذات خویش اندر توحید نفی و اثبات را لازم کرده بود . و نفی چون عجز است . و اثبات چون شوق ، از بهر آنک عقل چون خواست که اثبات کند مبدع حق را بازداشت مرورا نفی از صورت کردن مر مبدع حق را به چگونگی و اشارت کردن بدو ، و چون خواست که نفی کند مر مبدع حق را به تعطیل باز داشت مرو را اثبات از تعطیل و انکار. و هم چنین بر نفس حرکت و سکون پدید آمد ، حرکت چون شوق و سکون چون عجز . و پدید آمد از حرکت و سکون هیولی و صورت ، هیولی چون شوق و صورت چون عجز ، از بهر آنک هیولی همیشه آرزومند است به پذیرفتن صورتی دیگر با خویشتن ، چنانک هیولی با صورت جسمی صورتی دیگر همی نتواند پذیرفتن . – اینست خطاب عقل با نفس .
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به بررسی ارتباط میان عقل و نفس میپردازد و دو دیدگاه را در مورد اینکه کدام یک از آنها به فایدهها و شناخت منجر میشود، مطرح میکند. نویسنده میگوید اگر بگوییم که عقل ابتدائاً فایدهها را به نفس منتقل میکند، این ممکن است به بخیلی عقل نسبت داده شود که در مقابل آن، خداوند مسرفان را دوست ندارد. اما اگر بگوییم که نفس ابتدا طلب فایده میکند، به عقل بخیل نسبت داده خواهد شد.
نویسنده بیان میکند که عقل و نفس از زمان بالاترند و ناشی از یکدیگر نیستند. عقل به نفس کمک میکند تا صورتهای طبیعی را شکل دهد و این حرکت و نیروی غریزی در نفس وجود دارد. وی به بررسی آثار حکمت در طبیعت و نحوه تأثیر عقل بر آن میپردازد و بیان میکند که عقل با نفوس جزیی متصل است و آنها را به سوی فایدههای عقلانی هدایت میکند.
نهایتاً، نویسنده به شوق و عجز به عنوان دو نیروی متضاد در نفس اشاره میکند و تأکید دارد که عقل بر نفس تأثیر میگذارد تا شوق را به وجود آورد و در عین حال عجز را نیز در نظر داشته باشد. این ترکیب منجر به حرکت و سکون در نفس میشود و به فهم بهتر از جهان طبیعی و روحانی کمک میکند.
هوش مصنوعی: حکیمان در موضوعی بحث کردند که آیا ابتدا عقل است که سودهای خود را به نفس میریزد یا اینکه نفس است که ابتدا از عقل درخواست سود میکند. آنها به این نتیجه رسیدند که اگر بگوییم عقل ابتدا سودهای خود را به نفس میریزد، در واقع نفس را مسرف میخوانیم و خداوند نیز مسرفان را دوست ندارد. از طرف دیگر، اگر بگوییم نفس نخستین درخواست را از عقل دارد و تا نخواهد چیزی از عقل نمیگیرد، ممکن است عقل را بخیل قلمداد کنیم. اما میگوییم این دو اصل یعنی عقل و نفس از زمان فراترند و زمان بر اساس فعل نفس ایجاد میشود. این دو یعنی عقل و نفس، به دو شکل به یکدیگر مرتبط هستند. عقل با نفس در ایجاد اشکال طبیعی به کمک حکمت ارتباط برقرار میکند. اگر عقل تأثیری بر نفس نمیداشت، هیچ چیز بهدرستی شکل نمیگرفت. همچنین میبینیم که هر نفسی به کار کردن تمایل دارد، اما نمیتواند بهدرستی علم به آن داشته باشد. طبیعت کار کردن برای نفس ذاتی است. آثار حکمت در جهان نباتی و حیوانی تأییدی بر این است که عقل با نفس در ارتباط است. رابطهای که عقل با نفس دارد، به نفس کمک میکند تا از حقایق طبیعی آگاه شود و بفهمد که سودهای بهدستآمده از دنیای روحانی برتر از چیزهای مادی است. در این میان، نفسهای جزئی میتوانند به سوی عالم برتر بشتابند و از طبیعت رها شوند. آن شوق دائمی که عقل بر نفس میریزد، باعث میشود نفس همیشه به سمت عقل برود و از پیوستگی به طبیعت دور شود. در این مسیر، عقل بر نفس دو نوع افاضه دارد: افاضهای که باعث شوق میشود و افاضهای که به عجز میانجامد. این افاضهها باعث میشود که نفس به دو حالت مختلف دچار شود و در نتیجه، از طبیعت رها شود. اگر افاضه عقل فقط شوق بود، بدون عجز، نفس نمیتوانست در طلب چیزهایی که فراتر از توانش است موفق شود و برعکس اگر تنها عجز وجود داشت، شوق به وجود نمیآمد. به این ترتیب، عقل در ارتباط با نفس این دو حالت شوق و عجز را برقرار میکند تا بالاتر از حالات طبیعی باشد و به وحدت و اصل توحید برسد. حرکات و سکنات نفس نیز از این ارتباط ناشی میشود و بهطور کلی، این روند نمایانگر رابطهای عمیق میان عقل و نفس است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.