هر دیده رخ خوب تو دیدن نتواند
هرکس سر زلف تو کشیدن نتواند
خسرو لب شیرین بگزد همچو شکر، لیک
فرهاد جز از انگشت گزیدن نتواند
خون گشت دلم غنچه صفت از غم هجران
از ضعف ولی جامه دریدن نتواند
امروز که بر شربت وصل تو رسد دست
بیمار چنان شد که چشیدن نتواند
افغان من از پردهٔ افلاک گذر کرد
در گوش تو ای ماه رسیدن نتواند
هر چند که دشمن ز زبان تیغ بلا ساخت
ما را ز تو ای دوست بریدن نتواند
بی همت عالی نتوان رفت ره عشق
بی پر به هوا مرغ پریدن نتواند
گلگون سرشکم ز پیات گشت بسی رود
اِستاد کنون خشک و دویدن نتواند
در دام سر زلف تو مرغ دل ناصر
در عین هلاک است و تپیدن نتواند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.