گنجور

 
سیدای نسفی

به کوی انتظاری آرمیدن ها چه می دانی

گل از شاخ نهال صبر چیدن ها چه می دانی

هنوز هم شیر از لبهای شیرین در قدح داری

شراب تلخ ناکامی چشیدن ها چه می دانی

نگه از گوشه چشم تو سر بیرون نمی آرد

به هر سو اضطراب آلوده دیدن ها چه می دانی

شود از سایه مژگان عاشق پایت آزرده

مذاق خار از پا کشیدن ها چه می دانی

ز راحت بستر و از ناز بالین زیر سر داری

تصور کردن و از جا پریدن ها چه می دانی

هنوز هم در چمن داری ز بلبل صد قفس بسمل

به دام افتادن و در خون تپیدن ها چه می دانی

هنوز ای گل ندیده غنچه ای روی تبسم را

ز حسرت پشت دست خود گزیدنها چه می دانی

نهد دوش تو پهلو بر زمین از سایه کاکل

به زیر بار کلفت آرمیدن ها چه می دانی

بود در آستین پنهان چو بوی غنچه انگشتت

گل از خار جای یار چیدن ها چه می دانی

هنوز ای شوخ با مژگان عاشق می کنی یاری

تو نور چشم از مردم رمیدن ها چه می دانی

سراسر می روی هر روز بازار محبت را

زلیخا نیستی یوسف خریدن ها چه می دانی

به چاک جیب ما و سیدا داری تبسم ها

تو طفلی ذوق پیراهن دریدن ها چه می دانی