گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
 
 
مسعود سعد سلمان

چون بنشینند و مطربان بنشانند

انصاف طرب ز آدمی بستانند

سوزند سپند و نام ایزد خوانند

بر مرکب شیرزاد در افشانند

خیام

بر من قلم قضا چو بی من رانند

پس نیک و بدش ز من چرا می‌دانند

دی بی من و امروز چو دی بی من و تو

فردا به چه حجتم به داور خوانند

امیر معزی

خصمان ملک چو جغد در ویرانند

دایم همه را همچو مگس میرانند

خود را چو همای از چه قِبَل می‌دانند

کز چشم چو سیمرغ همی پنهانند

مجیرالدین بیلقانی

بر درگه وصل یار سرهنگانند

بی سیمان را ز در برون می رانند

در صدر وصال او گرم ننشانند

آخر دل خسته را ز من نستانند

خاقانی

این رافضیان که امت شیطانند

بی‌دینانند و سخت بی‌ایمانند

از بس که خطا فهم و غلط پیمانند

خاقانی را خارجی می‌دانند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه