گنجور

 
 
 
فرخی سیستانی

پیوسته همی جفا نمایی تو مرا

از برداری مگر تو دیوان جفا

آگاهی نیست از وفا هیچ ترا

ای جان پدر نه شیر مرغست وفا

قطران تبریزی

ای نوش لب و لاله رخ و سیم قفا

کردی دو رخم برنگ چون زر صفا

گر تو ننموده ای مرا مهر و وفا

چندین نکشیدمی بدین شهر جفا

اوحدالدین کرمانی

قد کنت اقول لا ابالی بجفا

کردیم چنانک می بنوشم زوفا

الآن اذاصبّ من الحبّ صفا

ترسم که کدورتیش باشد زقفا

مجد همگر

از من همه مهر آمد و انصاف و وفا

وز تو همه کینه زاد وبیداد و جفا

مااطلب منک یا فوادی قودی

وکلت به من هو حسبی و کفا

آذر بیگدلی

طوفان، سرو سر کرده ی اصحاب وفا

از بسکه ز گردش فلک دید جفا

آسود چو در خاک نجف، آذر گفت:

«طوفان در دریای نجف شد ز صفا»

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه