گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ظهیر فاریابی

دی چشم تو را سِحر مطلق می زد

مکر تو رهِ گنبد ارزق می زد

تا داشتی آفتاب در سایه زلف

جان بر صفت ذره معلق می‌زد

مولانا

آن کس که ز دل دم اناالحق میزد

امروز بر این رسن معلق میزد

وانکس که ز چشم سحر مطلق میزد

بر خود ز غمت هزار گون دق میزد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه