گنجور

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

نقاش اگر ز موی پرگار کند

نقش دهن تنگ تو دشوار کند

آن تنگی و نازکی که دارد دهنت

ترسم که نفس لب تو افگار کند

مولانا

گر خواب ترا خواجه گرفتار کند

من نگذارم کسیت بیدار کند

عشقت چو درخت سیب میافشاند

تا خواب ترا چو برگ طیار کند

مجد همگر

هر شب که مرا درد تو بیدار کند

بر عهد بدت زمانه اقرار کند

روزی دو سه در کشتن من سعی مکن

بگذار که خود فراقت این کار کند

عرفی

چون عشق به کام مشتری کار کند

وز جنس غم آرایش بازار کند

یک جو به هزار جان فروشد از غم

تا زاری ای از پی ات خریدار کند

کلیم

آتش چو گذر بدشت پر خار کند

با سبزه تر لطف خود اظهار کند

یارب مپسند کآتش دوزخ تو

با تردامن کمتر ازین کار کند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه