گنجور

 
 
 
سوزنی سمرقندی

گردون چو طپانچه کاه رخسار منست

سیاره سرشک چشم خونبار منست

از روی سرشک تا غمت یار منست

گردون و ستاره ساختن کار منست

مولانا

در عهد و وفا چنانکه دلدار منست

خون باریدن بروز و شب کار منست

او یار دگر کرده و فارغ شسته

من شسته چو ابلهان که او یار منست

ابن یمین

زلف تو که سرگشته بکردار منست

آشفته تر از حال من و کار منست

سودای وی از دماغ بیرون نکنم

هر چند کزو شکست بازار منست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه