چون میدانی که از نکوئی دورم
گر بگریزم ز نیکوان معذورم
او همچو عصا کش است و من نابینا
من گام به خود نمیزنم مأمورم
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
چون میدانی که از نکوئی دورم
گر بگریزم ز نیکوان معذورم
او همچو عصا کش است و من نابینا
من گام به خود نمیزنم مأمورم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای قبله زخدمتت بسی مهجورم
عمریست از این فیض سعادت دورم
رنجوریم از راه کسل نیست مرا
چون دور ز دیدار توام رنجورم
در بندگی خدای خود مأمورم
با آنکه هوای نفس را، مقهورم
گویند که مجبور نئی مختاری
بالله که در اختیار هم مجبورم
یا پیر مکن ز درگه خود دورم
میدار به لطف دائمت مسرورم
من کلب در تو هستم ای شیر خدای
مگذار سگ نفس کند مقهورم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.