گنجور

 
 
 
خیام

این چرخ فلک که ما در او حیرانیم

فانوس خیال از او مثالی دانیم

خورشید چراغ دان و عالم فانوس

ما چون صوریم کاندر او حیرانیم

عطار

گاهی به هوس حرف فنا میخوانیم

گاهی ز هوس نزد بقا میمانیم

تر دامنی وجود خود میدانیم

بر خشک بمانده چند کشتی رانیم

باباافضل کاشانی

دنیا چو رباط و ما در او مهمانیم

تا ظن نبری که ما در او می‌مانیم

در هر دو جهان خدای می‌ماند و بس

باقی همه کل من علیها فان‌ایم

مولانا

گر یار کنی خصم تواش گردانیم

هر لحظه به نوعی دگرت رنجانیم

گر خار شدی گل از تو پنهان داریم

ور گل گردی در آتشت بنشانیم

کمال خجندی

ای سرو اگر ترا چو طوبی خوانیم

از سرکشیت بجای خود بنشانیم

با قامت او چند کنی نسبت خویش

ما اصل تو و فرع تو نیکو دانیم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه