گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد

هر آن که توبه کند توبه‌اش قبول مباد

هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را

که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد

در آرزوی صباح جمال تو عمری

جهان پیر همی‌خواند هر سحر اوراد

برادری بنمودی شهنشهی کردی

چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد

شنیده‌ایم که یوسف نخفت شب ده سال

برادران را از حق بخواست آن شه زاد

که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی

وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد

مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند

از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد

دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز

به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد

غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد

که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد

رسید چارده خلعت که هر چهارده تان

پیمبرید و رسولید و سرور عباد

چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را

که خلق را برهانند از عذاب و فساد

کنند کار کسی را تمام و برگذرند

که جز خدای نداند زهی کریم و جواد

چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی

برای گم شدگان می‌کنند استمداد

دهند گنج روان و برند رنج روان

دهند خلعت اطلس برون کنند لباد

بس است باقی این را بگویمت فردا

شب ار چه ماه بود نیست بی‌ظلام و سواد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۹۲۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

جهان به کام خداوند باد و دیر زیاد

برو به هیچ حوادث زمانه دست مداد

درست و راست کناد این مثل خدای ورا

اگر ببست یکی در، هزار در بگشاد

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

[...]

کسایی

خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد

که گاه مردم ازو شادمان و گه ناشاد

مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف

شگفت و کوته ، لیکن قوی و با بنیاد

فرخی سیستانی

یمین دولت شاه زمانه با دل شاد

بفال نیک کنون سوی خانه روی نهاد

بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای

حصارهای قوی بر گشاده لاد از لاد

هزار بتکده کنده قوی تر از هرمان

[...]

قطران تبریزی

همی ستیزه برد زلف یار با شمشاد

شگفت نیست گر از وی همیشه باشم شاد

گهی بپیچد و بستر بسیجد از دیبا

گهی بتازد و زنجیر سازد از شمشاد

ز قیر بر گل خندان هزار سلسله بست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه