گنجور

 
مولانا

عید آمد و خوش آمد دلدار دلکش آمد

هر مرده‌ای ز گوری برجست و پیشش آمد

دل را زبان بباید تا جان به چنگش آرد

جان پاکشان بیاید کان یار سرکش آمد

جان غرق شهد و شکر از منبع نباتش

مه در میان خرمن زان ترک مه وش آمد

خاک از فروغ نفخش قبله فرشته آمد

کب از جوار آتش همطبع آتش آمد

جان و دل فرشته جفت هوای حق شد

گردون فرشتگان را زان روی مفرش آمد

نر باش و صیقلی کن دل را و نقش برخوان

بی نقش و بی‌جهات این شش سو منقش آمد

آن لعل را در آخر در جیب خویش یابی

بر جیب پاک جیبان نورش مر شش آمد

ز افیون شربت او سرمست خفت بدعت

ز استون رحمت او دولت منعش آمد

ای هوشمند گوشی کو را کشید دستش

وی روسپید رویی کز وی مخمش آمد

خاموش پنج نوبت مشنو ز آسمانی

کان آسمان برون این پنج و این شش آمد