گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

خضری که عمر ز آبت بکشد دراز گردد

در مرگ برخورنده ابدا فراز گردد

چو نظر کنی به بالا سوی آسمان اعلا

دو هزار در ز رحمت ز بهشت باز گردد

چو فتاد سایه تو سوی مفسد‌ان مجرم

همه جرم‌های ایشان چله و نماز گردد

چو رکاب مصطفایی سوی عفو روی آرد

دو هزار بولهب هم خوش و پرنیاز گردد

چو دو دست همچو بحر‌ت به کرم گهرفشان شد

رخ چون زرم زر آرد که به گرد گاز گردد

کف توست کیمیا‌یی لب بحر کبریا‌یی

چه عجب که نیم حبه ز کفت رکاز گردد

دو هزار جان و دیده ز فزع عنان کشیده

چو صلای وصل آید گه ترکتاز گردد

همه زهر دین و دنیا ز تو شهد و نوش آمد

غم و درد سینه سوزان ز تو دلنواز گردد

همه دامن تو گیرد دل و این قدر نداند

که به گرد شیر آهو به صد احتراز گردد

در وصل چون ببستی و به لامکان نشستی

ز کجا رسد گشایش چو دری فراز گردد

خمش و سخن رها کن جز اله را تو لا کن

به فنا چو ساز گیری همه کارساز گردد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode