گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

یا ساقی اسقنی براح

عجل فقد استضا صباحی

واستنور جملة النواحی

یا معتمدی و یا شفایی

یا ساقیتی و نور عینی

یا راحة مهجتی وزینی

یا بدر اما تقل من این؟

یا معتمدی و یا شفایی

چون از رخ او نظر ربودی

هر لحظه که با خودی جهودی

بی‌آتش عشق دانک دودی

یا معتمدی و یا شفایی

قد جء قلندر مباحی

یا ساقی اقبلی براح

وأسقیه کذا الی‌الصباح

یا معتمدی و یا شفایی

زان روی که جان و جان فزایی

از یک نظری تو دلربایی

حقست ترا که بی‌وفایی

یا معتمدی و یا شفایی

سر دست بر آن قرار بودن

با فصل خزان بهار بودن

با یار رمیده یار بودن

یا معتمدی و یا شفایی

زان رو که ز هر خسیم خسته

اسرار تو ای مه خجسته

گوییم ولیک بسته بسته

یا معتمدی و یا شفایی

در عشق درآمدی بچستی

وانگاه تو لوح ما بشستی

بستیم و تو بسته را شکستی

یا معتمدی و یا شفایی

زین آتش در هزار داغیم

وز داغ چو صد هزار باغیم

وز ذوق تو چشم وهم چراغیم

یا معتمدی و یا شفایی

گویند که: « در جفاست، اسرار »

باور کردم ز عشق آن یار

نی نی، نه حد جفاست این کار

یا معتمدی و یا شفایی

ای دل تو به عشق چند جوشی؟!

تا کی تو ز عاشقی خروشی؟!

در عشق خوش است هم خموشی

یا معتمدی و یا شفایی

ای نقش خیال شهرهٔاری

از دیدهٔ ما مرو تو، باری

ای از رخ دوست یادگاری

یا معتمدی و یا شفایی

ای باغ بمانده از بهاری

گل رفت و بمانده سبزه‌زاری

می‌کن تو به صبر، دار داری

یا معتمدی و یا شفایی

من بند تو یار می‌گزینم

لیک از تبریز شمس دینم

در آتش عاشقی چنینم

یا معتمدی و یا شفایی

 
sunny dark_mode